رادیو که اغاز سال نو را اعلام کرد،پیر زن قران را بست.
اشکی را که روی گونه مانده بود پاک کرد.
دیگر حسابش را نداشت که این چندمین بار است لحظهی تحویل سال کنار شوهر مینشیند و در
سکوت به او خیره میشود .
دلش میخواست فقط یکبار دیگر شوهر به او عیدی میداد اما ...
به زحمت خم شد. سنگ را بوسید. فاتحه ای خواند و با اندوه گورستان را ترک کرد .
فقط یه بیان احساس ساده!هیچ حرفی واسه مخاطب نداشت...
ولی همون دین احساستو خوب ادا کردی...
اینکه زنی هنوز به قسمتی از زندگی گذشته چسبیده است و موقع تحویل سال که بعضی مردم کنار خانواده هاشان هستند و او در گورستان ان هم تنهایی به سر میبرد برای شما حرفی نیست ؟
چه دل خوشی دارید شما :)
اسمتان چقدر اشناست !
مرسی قشنگ بود
سلام خانم احمد نژاد خیلی با احساس بود وغمناک.دستت دردنکنه قلم خوبی داری
ممنون میشم سری به داستانکام بزنی ونظرت رو بنویسی
سلام.
تشکر.
باشد.