داستانک

وبلاگ گروهی داستانک‌نویس‌های ایرانی

داستانک

وبلاگ گروهی داستانک‌نویس‌های ایرانی

لحظه ی تحویل سال

رادیو که اغاز سال نو را اعلام کرد،پیر زن قران را بست.

اشکی را که روی گونه مانده بود پاک کرد.

دیگر حسابش را نداشت که این چندمین بار است لحظه‌ی تحویل سال کنار شوهر می‌نشیند و در

سکوت به او خیره می‌شود .

دلش می‌خواست فقط یکبار دیگر شوهر به او عیدی می‌داد اما ...

 

به زحمت خم شد. سنگ را بوسید. فاتحه ای خواند و با اندوه گورستان را ترک کرد .

نظرات 3 + ارسال نظر
[ بدون نام ] یکشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 05:59

فقط یه بیان احساس ساده!هیچ حرفی واسه مخاطب نداشت...
ولی همون دین احساستو خوب ادا کردی...

اینکه زنی هنوز به قسمتی از زندگی گذشته چسبیده است و موقع تحویل سال که بعضی مردم کنار خانواده هاشان هستند و او در گورستان ان هم تنهایی به سر میبرد برای شما حرفی نیست ؟
چه دل خوشی دارید شما :)
اسمتان چقدر اشناست !

خزعبلات عزیزاله خان دوشنبه 9 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 03:10 http://azizolakhan.blogfa.com

مرسی قشنگ بود

اقاقی پنج‌شنبه 16 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 22:06 http://aghaghy.blogfa.com

سلام خانم احمد نژاد خیلی با احساس بود وغمناک.دستت دردنکنه قلم خوبی داری
ممنون میشم سری به داستانکام بزنی ونظرت رو بنویسی

سلام.
تشکر.
باشد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد