داستانک

وبلاگ گروهی داستانک‌نویس‌های ایرانی

داستانک

وبلاگ گروهی داستانک‌نویس‌های ایرانی

بابا

در سالهای جنگ، در کرمانشاه، یکی از بزرگان فامیل، که اعضای خانواده ی ما و بسیاری از بستگان «بابا» صدایش می زدند، هروقت وضعیّت قرمز پیش می آمد، ورد زبانش این تمنّای کردی بود که: «یا مولا، تَکی بیَه اولا!» [«اولا» را مثل «مولا» تلفّظ کنید؛ یعنی «یا امیرالمؤمنین، هواپیما رو پَرتش کن اون ور!»]. گاهی این جمله، در عین ناباوری اطرافیان، درجا کارگر می شد. به همین خاطر همه از این تکیه کلام بابا خبر داشتند. یک بار در وضعیت عادی ازش پرسیدم چرا از این همه امام و پیغمبر، فقط مولا؟ با صراحت لهجه ی خاص خودش، توپید که: «روله، تو که سواد دِری!» [عزیزم، تو که سواد داری!]. و من، که سواد این یکیش را نداشتم، البته از بیم شماتت مجدّد، بدبختانه دیگر پیگیر سؤالم نشدم. با این حال، سالیان سال بعد از آن واقعه، تنها تفسیری که دوست دارم از از این قضیه بکنم این است که پیرمرد، به رغم بی سواد بودنش، می دانست که گاهی باید امور را، ولو به این اهمیّت، به دست قافیه و ضرورت شعری سپرد.

نظرات 3 + ارسال نظر
http://sinarafiei.webphoto.ir سه‌شنبه 10 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 23:46 http://sinarafiei.webphoto.ir

the best orginal photo of art & news in : http://sinarafiei.webphoto.ir ببین ونظرت رو به من بگو http://sinarafiei.webphoto.ir/

خزعبلات عزیزاله خان چهارشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 04:46 http://azizolakhan.blogfa.com

خوی زاند و مولای خوی!

آفرین به عزیزالله بذله گو! حظ کردم.

رضا چهارشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 22:13 http://www.mvmahtab.com

بابا خیلی باحالی.به خدا دوستت داریم خفن.

ما بیشتر آقا رضای گل. یزدان رو ببوس به جای ما.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد