مرد کنار تخت ایستاد. تمام بدنش شروع کرد به لرزیدن. نمیدانست به زن شلیک کند یا به کودکی که شبیه هیچ کس نبود. کمی مکث کرد و اسلحه را جلوی صورت زن گرفت.
نزدیکی های صبح، صدای آژیر امبولانس حامل جنازه مرد، محله را بیدار کرد.
آفرین. داستان بود. داستانک هم بود. داستانک خوبی هم بود.
قشنگ بود ولی اگر می تونید طور دیگری بگویید آخر سر مرد مرده است.
اگر پیشنهاد بهتری دارید بنویسید.
خوشم اومد. کلا داستانک هاتون رو دوست داشتم. مال شما و نرگس رو دوست دارم.
آفرین. داستان بود. داستانک هم بود. داستانک خوبی هم بود.
قشنگ بود ولی اگر می تونید طور دیگری بگویید آخر سر مرد مرده است.
اگر پیشنهاد بهتری دارید بنویسید.
خوشم اومد. کلا داستانک هاتون رو دوست داشتم. مال شما و نرگس رو دوست دارم.