داستانک

وبلاگ گروهی داستانک‌نویس‌های ایرانی

داستانک

وبلاگ گروهی داستانک‌نویس‌های ایرانی

رقص با صنوبرها

کتابش نایاب شده بود. گفت همین یکی مال خودم را می‏دهم به تو. صفحه اولش چیزی نوشت. صفحه‏ای را باز کرد. صفحه سفید بود. مثل برف. سه چهار خط و نیم‏خطِ پایین صفحه  انگار ردپای گربه توی برف بود. خواند:

صنوبر ایستاده است با دستانی گشوده
باد صدایم می کند
با باد در برگ های صنوبر می رقصم
صنوبر ا در آغوش می کشم
باران …

صدایش میان غرش تریلی‏ای که تنه‏های درخت را می‏برد، گم شد.

 

پ.ن:

بازنویسی: چاپ سوم قطع صنوبر

نظرات 1 + ارسال نظر
سارا سه‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 16:37

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد