داستانک

وبلاگ گروهی داستانک‌نویس‌های ایرانی

داستانک

وبلاگ گروهی داستانک‌نویس‌های ایرانی

چشم به راه

یادش آمد که چقدر دوست داشت فرزندشان پسر باشد.

درب اتاق عمل باز شد. پرستار بود.

-   مژده بدهید : یک پسر کاکل زری!

حالا هم در بیمارستان بود.در باز شد.

-        - پسرم اومده؟

-    - « نه ، داداش نیست ، پرستاره »

 دختر این را گفت و پدرش را نوازش کرد.

نظرات 4 + ارسال نظر
doostjoon سه‌شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 02:05 http://doostjoon-moon.blogfa.com

فوق العاده اند داستاناتون

رو اسمشون بیشتر کار کنین

سها پنج‌شنبه 18 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 14:19 http://daryayii.mihanblog.com

با نظر بالا موافقم.اسم خیلی تاثیر داره.مخصوصا وقتی داستانک باشه.زیبا بود.

یزدی دوشنبه 7 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 01:56

فوق العاده بود.آفرین

انار جمعه 12 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 15:18 http://KHADEMEKOSAR.BLOGFA.COM


زیبا بود آقا مهدی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد