یادش آمد که چقدر دوست داشت فرزندشان پسر باشد.
درب اتاق عمل باز شد. پرستار بود.
- مژده بدهید : یک پسر کاکل زری!
حالا هم در بیمارستان بود.در باز شد.
- - پسرم اومده؟
- - « نه ، داداش نیست ، پرستاره »
دختر این را گفت و پدرش را نوازش کرد.
فوق العاده اند داستاناتون رو اسمشون بیشتر کار کنین
با نظر بالا موافقم.اسم خیلی تاثیر داره.مخصوصا وقتی داستانک باشه.زیبا بود.
فوق العاده بود.آفرین
زیبا بود آقا مهدی
فوق العاده اند داستاناتون
رو اسمشون بیشتر کار کنین
با نظر بالا موافقم.اسم خیلی تاثیر داره.مخصوصا وقتی داستانک باشه.زیبا بود.
فوق العاده بود.آفرین
زیبا بود آقا مهدی