داستانک

وبلاگ گروهی داستانک‌نویس‌های ایرانی

داستانک

وبلاگ گروهی داستانک‌نویس‌های ایرانی

آشغال

آمده ام لبه ی پنجره نشته ام، پاهایم به سوی پایین آویزان است.باد سردی وارد اتاق میشود پیچی میخورد و موقع خروجش گرمای تنم را با خود می برد...سیگاری روشن می کنم،پکی عمیق مرا رو به راه می کند..دختری زیبا از پایین نگاهم میکند با صدایی آشنا فریاد می زند آرام:"پرتش کن اون آشغالو" و من بلافاصله  تنها آشغال این دورو بر را پرت میکنم.

اشک دختر بروی خون جاری از سرم می چکد و من از بالا خیره به او آسوده ادامه ی سیگارم را میکشم.

نظرات 11 + ارسال نظر
محمد امین چهارشنبه 2 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 22:16

برام جالب بود اما متعجبم از این که به راحتی بقیه سیگارش را کشید

مرتضی توکلی پنج‌شنبه 10 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 22:56

داستانک‌هایتان تلخ شده. امیدوارم کامتان تلخ نباشد.

الهام چهارشنبه 16 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 01:56

عالییییییییییییییییییییییی بود.

...؟ شنبه 2 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 00:11

عجب!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

مرتضی چهارشنبه 6 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 17:17 http://www.sedayesukot.blogfa.com

خوبه سر بزن

محسن یکشنبه 7 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 00:29

کاش میدونستید داستان وداستانک چیه بعد مینوشتید

saghar پنج‌شنبه 23 دی‌ماه سال 1389 ساعت 02:45

aliiiiii boooood... kheili doostdashtam... vaghean mamnoon

بانوی بارونی چهارشنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 14:57 http://banooyebaroony.blogfa.com

چسبیـــــــــــــــــــــد بهم
مثه چایی بعد سیگار

نازی دوشنبه 4 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 14:39

عالی بود،آخرش ولی شروک کند و کلیشه ای داره.

[ بدون نام ] دوشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 23:55

خوب بود

اقاقی چهارشنبه 15 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 23:52 http://aghaghy.blogfa.com

تبریک به خلاقیتت
منم یه چیزایی می نویسم.ممنون اگه سربزنی ونظربدی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد