داستانک

وبلاگ گروهی داستانک‌نویس‌های ایرانی

داستانک

وبلاگ گروهی داستانک‌نویس‌های ایرانی

درد بزرگ

آهای ...

دخترک برگشت، چه بزرگ شده بود.

پس کبریتهایت کو؟

پوزخندی زد، گونه اش آتش بود، سرخ، زرد...

میخواهم امشب با کبریت های تو، شهر را به آتش بکشم!

دخترک نگاهی انداخت، تنم لرزید... کبریتهایم را نخریدند، سالهاست تن میفروشم... می خری !!!؟؟؟