داستانک

وبلاگ گروهی داستانک‌نویس‌های ایرانی

داستانک

وبلاگ گروهی داستانک‌نویس‌های ایرانی

لات هم لات های قدیم

 

بعده صبحونه کلاه شاپو رو گذاشت رو سرش و دستمال یزدی هم تاب داد و انداخت دور گردنش و راه افتاد سر محل تا به این و اون گیر بدن و بخندن و تف بندازن رو زمین

به دیوار تکیه داد و کفتری نسشت تا رفیقاش بیان

انقدر نشستن تا شب شد

رفت سمت خونه

تو راه فکر می کرد فردا هم راجع به امروز حرف میزنیم ، مثل همیشه   

 

---------------------------------------------------- 

http://happali.blogsky.com