تکرار (۳)


- داشتی به چی فکر می‌کردی؟
زن آه کشید: داشتم به زمین فکر می‌کردم.
- ولی اون جا ما خیلی اذیت شدیم. یادت که نرفته؟
زن به آسمان نگاه کرد: در عوض چیزی داشتیم که مال خودمون بود.
- اشتباه نکن. من و تو هیچی از خودمون نداشتیم.
زن دست در نهر عسل کرد. به نقطه ایی خیره شد: چرا داشتیم.
- چی داشتیم؟
زن کمی از عسل را چشید و گفت: آزادی.
کلاغی از روی شاخه ی درختی پرید.
ماری از کنار پای مرد رد شد.
همهمه‌ی حیوانات فضای بهشت را پر کرده بود.
شیطان، پشت درختی ایستاده بود و با خوش حالی دست به هم می‌مالید.
فرشته ها، نگران و مضطرب، به خداوند خیره شده بودند.
خدا، متفکرانه به زمین نگاه کرد و سر تکان داد.  

 

 

داستانک‌های مرتبط: 

تکرار (۱)  

تکرار (۲)