بالاخره دزد را پیدا کردند و دربرابر شاه نشاندند. شاه روی تخت نشسته
خوشحال و مغرور از شاه بودنش به دزد خیره بود. او هم مظلومانه منتظر دستور
شاه بود. شاهنشاه حکم مجازات را نوشت و داد تا وزیر اجرا نماید. وزیر دزد
را از اتاق بیرون برد؛ پشت دیوار دستی به گونه های دخترک کشید و آرام
لبانش را بوسیدو گفت: "حالاجیغ بکش".
هر دو نفر وارد اتاق شدند، وزیر گفت:" حکم اجرا شد: یک سبیل آتشی محکم." |