آنقدر کلافه بود که تصمیم گرفت بزند بیرون. حتا حوصله نداشت بدبیاریهای امروزش را باز مرور کند، در چنین مواقعی شقیقههایش درد می گرفت و چشمهایش سیاهی میرفت.
با بیحوصلگی گوشیاش را درآورد تا رضا را هم خبر کند که رادیویش روشن شد، و ناگهان باران موسیقی توی گوشش ریخت و تمام فضای سرش شلوغ شد. ریتم شاد آهنگ، پاهایش را قفل کرد، کمی هول کرد، فوری هدفون را هم از جیبش بیرون کشید و به گوشی وصل کرد. وسط اتاق ولو شد و دست و پاهایش را به طرفین دراز کرد. دیگر در شقیقههایش احساس خنکی داشت، فکر کرد: عجب موسیقی شادی از رادیو، تابحال نشنیدم.
با دست چپش به همراه آهنگ، آرام ضرب گرفت، حس مطبوعی از شنیدن این موسیقی داشت، گویا سازها داشتند برای شادی او مینواختند. سعی کرد تمرکز کند و به خوشی فکر کند، اولین کلمهای که به ذهنش رسید، امید بود، چشمهایش را آرام بست، کاش میشد ساعتها با ابن موسیقی شاد ایرانی بگذراند.
افتخاری شروع به خواندن کرد: زندگی چیست؟ خون دل خوردن/ زیر درخت آرزو مردن...
مشکل زندگی دنیوی ما همین است که که همه چیز آسایش وار نیست...
سلام. من خیلی وقته که از رادیو آهنگ هایی می شنوم که باعث تعجبم می شه. الآن دیگه عادت کردم. رادیو راه خودش را پیدا کرده دیگه...
آقای افتخاری ماشاءالله چند تا آلبوم ضبط کرده بودند که ماهی یکی از آنها روانه بازار می شه. صدایشان شنیدنی است. نگاه که می کنی، متن شعر داره از غم و غصه می گه؛ اما صدای و آهنگ شاد، تو رو به امید رهنمون می شه. جالبه!
بنده نیز درخواست عضویت در وبلاگ "داستانک" را دارم. امید که داستانک هایمان نه فقط خوانده شوند که بر دل نیز بنشینند. یا علی!
ممنون از اظهار نظرتان
دعوتنامه عضویت برایتان ایمیل شد و منتظر داستانک های شما هستیم.
موفق باشید
...........|""""""""""""""" " """"""""|\|_
...........|..........*____* ........|||"|""\___
...........|________________ _ |||_|___|)
...........!(@)'(@)""""**!(@ )(@)***!(@)''
به اندازه یه کامیون وبلاگمو با مطالب جدید آپ کردم - بدو بیا