داستانک

وبلاگ گروهی داستانک‌نویس‌های ایرانی

داستانک

وبلاگ گروهی داستانک‌نویس‌های ایرانی

لات هم لات های قدیم

 

بعده صبحونه کلاه شاپو رو گذاشت رو سرش و دستمال یزدی هم تاب داد و انداخت دور گردنش و راه افتاد سر محل تا به این و اون گیر بدن و بخندن و تف بندازن رو زمین

به دیوار تکیه داد و کفتری نسشت تا رفیقاش بیان

انقدر نشستن تا شب شد

رفت سمت خونه

تو راه فکر می کرد فردا هم راجع به امروز حرف میزنیم ، مثل همیشه   

 

---------------------------------------------------- 

http://happali.blogsky.com

خودکشی

 

-- اون بنده خدا رو واسه چی کشتین ؟  

 

* مجرم بود  

 

-- جرمش چی بود ؟  

 

* خود کشی 

 

---------------------------- 

هپلی

کلاس فلسفه

 

 

استاد :  

فیلسوفان ٬ معرفت را «باور صادق موجه» تعریف میکنند . افلاطون گفت و گوی سقراط و تئوتتوس را درباره معرفت چنین نقل میکند  

 

شاگرد : استاد ٬ اجازه هست ! میخوام برم دستشویی 

 

 

------------------------

www.dastanak.ir

مرگ اجباری

  

پسرم ٬ وقتی من مُردم ٬  یه مراسم آبرومندانه و گرون میگیرین ها ٬ زیر ۳۰ تومن نباشه ٬ سوم و هفتم برو با رستوران نایب حرف بزن رزور کن ٬ مسجد هم خودت میدونی کجا باشه ٬ حجره خانوادگی هم تو بهشت زهرا دادم دیوار و کف رو سنگ گرانیت کنن . حواست کجاس ؟ با تو بودما 

 

** اه ه ه ه ٬ باز شروع کرد ٬ بزار سریالمو نگاه کنم ٬ هر روز شدی سوهان روح ٬‌ بمیر راحت شیم از دستت 

 

 

 

 

------------------------ 

هپلی

...

* ببین آقای محترم ٬ ما توی این مغازه فقط تولیدات خودمونو میفروشیم .

 

-- واسه تنوع بد نیستا ٬ جنس های مغازتون جور میشه ! 

 

* عزیزم ٬ این با اعتقادات ما جور در نمیاد٬ اون بالا رو سر در مغازه رو نگاه کن ٬ ( وبلاگ گروهی داستانک نویس های ایرانی ) نوشته از تولید به مصرف یعنی ما خودمون تولید میکنیم و بعد در اختیار شما میزاریم 

 

-- ببین اومدی و نسازی !!  حداقل بیا این جنس رو بزار تو ویترین و بنویس که مال من نیست از جای دیگه اومده ! بعدش هم تولید کنندگانت هم از این جنس ایده بگیرن 

 

* ای بابا ، عزیز دل برادر ، گفتم ما اعتقاد داریم هرچی اینجا باشه ماله خودمون باشه ، درضمن ، ایده برای تولید کنندگان ما جاش پشت ویترین نیست ، پشت ویترین باید محصولات خودمون باشه . 

 

-- ببین .... 

 

* خودت ببین .... 

 

-- نشد ، گوش کن ... 

 

* الله و اکبر  ...

تریاکی

 

 

- برو به اوستا بگو این وافوری که واسه من ساختی سوراخش کوچیکه .  

 

 

-- برو به اربابت بگو ٬ سوراخش به اندازه ای هست که کل زندگیت از توش رد شه 

 

 

 

 

--------------------------------------------------- 

هپلی

خاله سوسکه

 

خاله سوسکه : ببینم ٬ من اگه زنت بشم و یه وقت دعوامون شد ٬ منو با چی میزنی ؟ 

 

آقا موشه :     زدن دیگه قدیمی شد عزیزم ٬ با تویوتا کمری زیرت میکنم 

 

خاله سوسکه : ایش ش ش ش ٬ من میرم زنه قصاب میشم ٬ حداقل بنز داره 

 

 

 

------------------------------------------------------------- 

هپلی

مه

 

داشتم تو خیابون تنهایی راه میرفتم 

 

هوا یهو مه آلود شد و ترسیدم دیگه قدم بردارم 

 

واسه همین نشستم رو زمین تا مه بر طرف بشه 

 

وقتی مه از بین رفت دیدم بغل دستم یه خانم نشسته  

 

پرسیدم : شما ؟!! 

 

گفت : من همسرتم دیگه ٬ یادت رفت ؟

عملیات

 

یه بار دیگه نقشه رو مرور کرد 

منتظر فرصت مناسب بود 

دیگه موقع عملی کردنش بود ! 

حرکت کرد و آروم آروم از بین چند تا مانع رد شد 

کسی نبود ٬ بالاخره رسید 

تا دستشو دراز کرد... 

 

-- اون سیب زمینی ها ماله شامه ٬ ناخنک نزن بچه 

عملیات لو رفته بود   

 

 

--------------------------------------- 

هپلی

داستانِ داستانک

 

 یکی بود یکی نبود 

 

یه از خدا بیخبری بود به اسم هپلی که واسه خودش همینطوری چرت و پرت مینوشت ٬ اونم کجا ؟ خب معلومه ٬ پیشه یه چند تا بیکار تر از خودش به اسم بلاگ اسکا.. ( امیدوارم منظور رو نفهمیده باشین ) 

 

خلاصه ٬ این هپلی قصه ما یه دفعه اومد بره تو بلاگش که دید اوه اوه ٬ چه دریم دارامی کرده بلاگ اسکای واسه نمایشگاه الکلامپ که غرفه داریم و ... 

 

این هپلی هم رفت تو غرفه بلاگ اسکای آب بخوره !! افتاد و دندونش شکست ٬ ۲ نفر گردن کلفت اونجا دست و پاشو بستن (شاه مسعود و سلطان مرتضی) و گفتن داریم یه وبلاگ گروهی میزنیم .  

این هپلی هم التماس کرد تروخدا منو هم راه بدین ٬ تروخدا ٬ منم میخوام و از این حرف ها 

 

خلاصه ٬ بالاخره هپلی دعوت شد به داستانک و شروع کرد به نوشتن همون چرت و پرت ها ٬ بگذریم از اینکه هیشکی هم از نوشته هاش خوشش نمیومد و الکی واسه اینکه دلش خوش باشه میومدن و میخوندن 

 

بعد از ۵۰ سال که هپلی میومد و میرفت چند تا دوست پیدا کرد  

این دوست ها بالاخره از بی معرفتی شاه و سلطان که الطاف بی شاعبه خودشون رو از داستانک دریغ کرده بودن جونشون به لب رسیده بود و طاقت شنیدن وعده وعید بیشتری نداشتن خودشون قرار گذاشتن که یه ملاقات مردمی تشکیل بدن واسه اینکه حداقل از ریخت و قیافه همدیگه خبردار بشن و بتونن توی نظراتشون تجدید نظر کنن 

بذار از همون لیستی که علی بهش علاقه داره شروع کنم و ببینیم کی میاد و کی نمیاد ، نظر بدیم 

--

مرتضی توکلی ملقب به پادشاه هم که اصلا آفتابی نمیشه که نکنه ما چترمون رو باز کنیم دفتر بلاگ اسکای بنظر من اگه قرار جای دیگه ای باشه غیر بلاگ اسکای ، میاد  

--

علی اشرفی هم که به دلش صابون زده بره شیراز ۱ هفته بخوره و بخوابه ٬ اگه بهش بگیم قرار افتاده تهران میترسم دچار پوچی عرفانی بشه ، ولی غیر از شیراز جای دیگه نمیاد  

--

هپلی هم که از اسمش معلومه ٬ هیشکی دعوتش نمیکنه ولی میاد  

--

آقا اشکان نیری هم که فکر نکنم اینجا سر بزنه و ما رو فراموش کرده  

--

نرگس نگو بلا بگو ٬ ۶ ماهه بقول خودش داره میگه تروخدا من میخوام بچه ها رو ببینم ولی کسی بهش گوش نمیده ! هرجا قرار بذارین اولین نفر نرگس میره(شرط میبندم)  

--

سعید آقایی هم حاضره بیاد تهران اونم واسه اینکه فقط و فقط یک وعده  غذا (توجه شود به فقط ۱ وعده) قراره خونه علی اینا مهمون باشه. شرط میبندم علی هم میشینه جلوش و چشم میدوزه به چشمش تا غذا از گلوش پائین نره ولی بنده خدا با این پشت کاری که داره حتما میاد  

--

سحر خانم هم که اصلا ما رو حساب نمیکنن ولی چون تازه بنایی خونشون تموم شده از خداشه که با همکاری شوهر ارجمندشان همه بچه ها رو دعوت کنه خونشون واسه افطاری ٬ تقریبا برای ۲۰ سال دیگه هم قراره خاطرات اون افطاری رو تو وبلاگ بنویسه ، اومدن و نیومدن ایشون رو از شوهر گرامشان بپرسید

--
ساما هم که گهگداری میاد و یه سری میزنه و من تا جایی که یادم میاد فقط در امر نویسندگی شرکت میکنند و در نظرات زیاد ردپایی ازشون نیست ( البته تا جایی که این مغز آلزایمری من یاری میکنه) فکر کنم نمیاد  

--

زهره هم که کم مینویسه ولی فکر کنم واسه قرار بیاد البته اگه تو این مدت سر بزنه و ببینه اوضاع و احوال چگونه است .

--
سپیده احمدی که از همین الان داره ساز مخالف رو  میزنه و برای اینکه کاز از محکم کاری عیب نکنه در نظرات به صراحت اعلام عدم حضور کرده که باید گزارش رو بعدا به سمع و نظر برسانیم  

--

صهیب عبیدی ابتهاج هم چون ایران نیست فکر نکنم بیاد که البته حضورشون جالب می بود  

--

یه پارسا موند که اونم از خودش بپرسین که میاد یا نه 

--

بنظر من خود دوستان اعلام آمادگی کنن که یه چیزایی معلوم بشه

راستی ، لطفا روی این پست ، آپ نکنین تا حداقل یک هفته که دوستان نویسنده ای که کم سر میزنن بتونن اول از همه اینو بخونن

درانتها چون نویسنده این مطلب در سلامت کامل عقلی بسر نمیبرد از جامعه نویسندگان خبره ، ورزشکاران ، عاشقان ، دلباختگان ، دل سوختگان ، دماغ سوختگان و ... بخاطر مطلب نوشته شده عذر خواهی کتبی کرد و توبیخ کتبی و درج در پرونده و رسیدگی در دادگاه لاحه را در پیش رو دارد

 


شکار

 

هی رفیق اون دیگه چیه !!!

 

-- نمیدونم ! من که تاحالا همچین موجودی ندیده بودم ٬ داره به ما نیگاه هم میکنه

 

بنگ گ گ

 

هی رفیق ٬ پاشو ٬ چرا افتادی رو زمین !

این موجوده بنظر خطرناک میاد

پاشو دیگه ٬ باید فرار کنیم

---------------------------------------------

www.happali.blogsky.com

قربان

 

 

دیشب اینقدر منو روی سنگ سائید که الان تیزه تیزم

 ولی چرا اینکارو با من کرد ؟

منو پیچید لای یه پارچه و نفهمیدم کجا داریم میریم ! فقط صدای راز و نیاز با خداش میومد

بعد از چند دقیقه سکوت با سرعت منو از لای پارچه در آورد و گذاشت زیر گلوی پسرش و کشید

ولی ...

حتی دستاش هم نمیلرزید

دوباره کشید

ولی ...

 

-----------------------------------------------------------------------------

http://happali.blogsky.com

عشق بچگی !

 

از همون بچگی علی و میترا با هم بودن

وقتی به همدیگه نگاه می کردن ٬ چشم هاشون برق میزد

راستش رو بخوای ما بچه  محل ها خیلی به علی حسودیمون می شد

آخه هممون با هم بزرگ شده بودیم

وقتی رفتن خونه میترا اینا واسه خواستگاری همه نتیجه رو میدونستن

الان بعد از ۵ سال هیچکدوممون رومون نمیشه تو صورت میترا نگاه کنیم

چون باید شاهد سند طلاق اینا باشیم

کی فکر میکرد علی تو زندگی اینجوری باشه !!

------------------------------------------------------------------

http://happali.blogsky.com

مهریه

 

دوشیزه مکرمه

خانم ............

آیا حاضرید با مهریه معلوم

 

- 1387 سکه تمام بهار آزادی به نیت سال اتحاد و انسجام ملی

-14 شمش طلا به نیت 14 معصوم

-۷ بار سفر مبارک حج به نیت هفت تن

-۱۲۴۰۰۰ شاخه نبات به نیت ۱۲۴۰۰۰ پیغمبر

-...............

-...............

به عقد دایم آقای .............. درآورم ؟

عروس :

 

 

(ای بابا ، کجای کاری ؟ تازه عروس رفته گل بچینه)

-------------------------------------------------------------------------------

هپلی

مجددا بدون شرح

 

* هی پسر ٬ اونجا رو باش !

-- کجا ؟

* اه اه اه ٬ تو که اینقدر خنگ نبودی ٬ اون دختره رو می گم ٬ داره گل می فروشه !

-- اوه اوه ٬ این گل فروشه یا جنیفرلوپز ؟

* عجب تیکه ایه ! بریم مخشو بزنیم ؟

>> سلام ٬ میشه یه گل ازم بخرین ؟

-- چنده ؟

>> ۵۰۰ تومن

* همه گل هاتو با هم چند می دی ؟

>> ۳۰۰۰ تومن

-- گل خودت چنده ؟

>> گل خودم ؟ من که از خودم گل ندارم !

* چرا عزیزم ! داری ٬ خوبشم داری ٬ می خوای بدونی چه شکلیه ؟

>> آره

-- بیا سوار شو !

* همه گل هاتو با هم می خرم ٬ هم ۱۰.۰۰۰ تومن هم واسه گل خودت بهت می دم .

>> آخه نمیشه ٬ باید این گل هارو بفروشم .....

* تو بیا سوار شو ! هم همه گل هاتو با هم می خرم دیگه ٬ هم اینکه ۱ ساعت دیگه برمی گردیم .

>> باشه ٬ خب کجا داریم می ریم ؟؟!

----------------------------------------------------------------------------------------------------

http://happali.blogsky.com