داستانک

وبلاگ گروهی داستانک‌نویس‌های ایرانی

داستانک

وبلاگ گروهی داستانک‌نویس‌های ایرانی

بزرگداشت استاد

به سرعت از تاکسی پیاده شدم. تا مقابل تالار وحدت راه زیادی باقی نمانده بود. گام هایم را بلند و سریع بر می‌داشتم تا زودتر برسم. مراسم بزرگداشت استاد ساعت ۵ شروع می‌شد. می‌دانستم دیر کرده ام اما امیدوار بودم مراسم با تاخیر شروع شود.
مقابل تالار جمعیت زیادی ازدحام کرده بود. اکثرا جوان و مشتاق، همه می‌خواستند وارد شوند اما نگهبان در رابسته بود و به تقاضای هیچ کس توجه نمی‌کرد. خانم پیری جلوتر از بقیه مشغول صحبت با نگهبان بود. سعی داشت هرطور که شده وارد شود. با وجود ازدحام جمعیت صدای پیرزن را به خوبی می‌شنیدم :«نمیشه که من و راه ندین. این مراسم بزرگداشت شوهرمه، من حتما باید باشم» و نگهبان همچنان به اصرار های پیرزن توجهی نداشت. کمی دورتر، داخل محوطه تالار پیرمرد که ناظر این صحنه بود به آرامی می‌خندید. نمی‌دانم خنده اش برای اصرار همسرش بود یا انکار نگهبان. به هر حال لبخند جلوه باشکوهی به چهره‌اش داده بود. مثل همیشه کت و شلوار پوشیده و کراوات زده و  ویولونش هم در کنارش بود. منظم و مرتب با قامتی راست در ۸۱ سالگی.

پی‌نوشت
این داستان در سال ۱۳۷۹ نوشته شده. درود بر روان پاک  «علی تجویدی».     

نظرات 3 + ارسال نظر
[ بدون نام ] شنبه 10 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 17:25 http://hasanazar.blogsky.com

سلام
وبلاگ زیبایی دارید.
یه سری هم به بلاگ من بزنید.
ممنونم.

[ بدون نام ] سه‌شنبه 2 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 16:36 http://dey.

مملکت عجب خر تو خریه
البته جسارت نباشه

علی اشرفی یکشنبه 18 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 02:07

جسارتا به نظرم اگر سه سطر اول حذف شود به فورم (فرم) داستانک نزدیک‌تر است.

التماس دعا.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد