داستانک

وبلاگ گروهی داستانک‌نویس‌های ایرانی

داستانک

وبلاگ گروهی داستانک‌نویس‌های ایرانی

شکار

دقت کن گلوله به سرش نخوره. حیفه. سرش جون می‌ده واسه دیوار اتاق پذیرایی. گفتم: نگران نباش دفعه اولم که نیست. قوچ زیر تخته‌سنگ آرام ایستاده بود. از داخل دوربین اسلحه براندازش کردم. نر بالغی بود. در امتداد شاخ های بلندش لابه‌لای تخته سنگ‌ها شقایق کوچکی دیده می‌شد. گلبرگ‌های سرخ گل در میان آن همه سنگ تیره جلوه با شکوهی داشت. دوربین اسلحه را روی گل متمرکز کردم. شگفت انگیز بود. چطور توانسته بود از میان این سنگ های سخت ساقه نازکش را عبور دهد. صدای دوستم تمرکزم را بر هم زد:حواست کجاست؟ فرار کرد. پای تخته سنگ را نگاه کردم. قوچ رفته بود. برای اینکه تقصیر را گردن تفنگ بیندازم گفتم: بازم گیر کرد. دیگه این تفنگ تفنگ نمی‌شه. خنده معنی داری کرد و گفت: دیگه این شکارچی، شکارچی نمی‌شه!  اسلحه را زمین گذاشتم و دوربینم را برداشتم. عکس گل را برای دیوار اتاق پذیرایی می‌خواستم. 


پی‌نوشت
بر اساس خاطره‌ی یکی از دوست‌داران طبیعت 

نظرات 1 + ارسال نظر
فاطمه سه‌شنبه 2 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 16:28 http://dey.blogsky.com

همون آقا سیبیلوه که توی کانال جام جم هم برنامه اجرا میکنه
آره واقعا بعضی از اتفاقهایی که براش افتاده مو به تن آدم که هیچی ، مو به تن آدمیزاد راست میکنه .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد