"پسرم٬ جدول حل می کنی؟"
"بله٬پدر!"
"بخون با هم حلش کنیم."
از کودکی پدر را علاقمند به حل جدول دیده بود. خود نیز به آن علاقه داشت.
"چشم. پرستار فرنگی٬ سه حرفیه."
می دانست که پدر فورا جواب آن را می دهد.
"پرستار فرنگی؟ گفتی سه حرفیه؟"
"بله."
"هوم... نمی دونم..."
"نمی دونین؟" با خود اندیشید: ولی من جواب این سٶال را از خود شما یاد گرفتم. بچه که بودم٬ کنارتون می نشستم و با هم جدول حل می کردیم. یادتون نیست که یکی از همان روزها رسیدیم به سٶال پرستار فرنگی و شما با اطمینان گفتید: بنویس نرس! و من اولین بار این کلمه را از زبان شما شنیدم و به خاطر سپردم. بعدها که در مدرسه٬ دوباره این کلمه را در کلاس زبان انگلیسی دیدم٬ چه اشتیاقی درون خود حس کردم: من این کلمه را خیلی وقت پیش بلد بودم!
"بعدی رو بخون پسر!"
* nurse
-----------------------
داستانک های دیگر من را در وبلاگ طلوع چشمان تو بخوانید
خوب وبود ولی فکر میکنم اگه کوتاهتر بنویسید بهتر باشه . این طور نیست ؟!
سلام. از توجه شما ممنونم. توجه شما را به یک نمونه تعریف از داستانک که خانم فرناز حایری از weberp در سایتشان نقل کرده اند جلب می کنم:
"داستانک داستانی بسیار کوتاه است. شامل حد اکثر پانصد واژه. حتا گاهی کمتر از صد کلمه".
اطلاعات بیشتر را در آدرس زیر بیابید:
http://www.haeri.ws/persian/essays/what_is_flash_fiction.htm
شاد باشید!