توی فروشگاه بزرگ زنجیره ای شهر دنبالشون می گشت . هی اینورو اونور دید می زد.یه جورایی داشت چشم چرونی می کرد.هیکلهای قشنگ و جذاب، دست و پاهای سفید و کشیده ،سینه های درشت و مهمتر از همه رونهای حجیم اونها ،حسابی ذوق زده اش کرده بود.با خودش می گفت اگه بتونم همه شونو به مهمونی فردا شب بیارم چی میشه .انگار که صاحب این بدنهای جذاب داشتند بهش چشمک میزدند.اون می دونست اگه خانمش این موضوع رو بفهمه حسابی از دستش شوکه میشه .بالاخره تصمیمش رو گرفت و رفت جلو و حسابی باهاشون گرم گرفته بود.... دیگه رسیده بود خونه.امشب براش یه شب خاطره انگیز و فراموش نشدنی بود.همه چی برای مهمونی فردا شب آماده بود.فقط خدا خدا می کرد خانمش از ماجرای امروز بو نبره.... مهمانی مثله یک ضیافت بزرگ برگزار شد و حالا خونه پر از ظرف و ظروف کثیف شده بود.خانمش از اینکه اون با خریدبموقع اش اونو سورپرایز کرده بود و تونسته بود بهترین غذاها را برای مهمونها درست کنه خوشحال بود....دستت درد نکنه عزیزم اصلا فکرش رو هم نمی کردم.غافلگیرم کردی.ته چین مرغ،جوجه کباب،و.... راستی عزیزم گفتی مرغها رو از کدوم فروشگاه گرفتی ؟...
با سلام دوست عزیزم ! سایت ما نیاز به همکاری تو داره در صورتی که میبینی در زمینه ای با ما همکاری کنی توی سایت بهم بگو http://www.aftabgardoon.com/index.php?topic=66.0
بالاخره جنس خراب خودتونو خودتون بهتر میشناسین
دل از حلقم در اومد
سلام داش امید عزیز . اول باید بگم ممنون که منو شرمنده کردی و تشریف آوردی.
راستش من در حدی نیستم که بخوام از کارت ایرادی بگیرم یا انتقادی بکنم . میتونم بگم خوبه . البته خوبتر از خوب . فقط آخرش یه جوری باید بهتر منظورتو میرسوندی تا خواننده سریعتر لبخند رولباش می نشست . قربانت . یا علی
جالب بود.
موفق و پیروز باشید.
دمت گرم خیلی با حال بود