بابا پول تو جیبی ام رو که می داد ، مامان می گفت : بنداز تو قلک
هرروز شکم قلک از پول سر و صدا می کرد و شکم من از بی پولی .
-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
http://www.happali.blogsky.com
سلام
از داستانکهای زیبایتان لذت بردم.
بعد از مدتها بالاخره چند تا داستانک جدید و غیر تکراری خوندم.
امیدوارم موفق باشید .
نظر لطفتونه
سلام و خسته نباشین.
تازگی متوجه شدم داستانک نوشتن در واقع با یه جور کشف و شهود همراهه.
ازین که اینقدر موجز یه تجربه لطیف و تقریبا همگانی رو تصویر کردین، خیلی لذت بردم . به همین دلیل فکر می کنم همه با این داستانک ارتباط خوشایندی می گیرن.
راستی نظرتون چیه که شکلک ها نباشن. به نظر من داستانک شما کامله و اصلا نیازی به توضیح تصویری نداره.
چشم
خیلی خاطرهانگیز بود. خیلی هم موجز و تکنیکی بود. اما گمانم یهچیزی برای داستانک شدن کم داره. خودم هم هنوز نمیدونم چیه.
همین مجهول بودنش حال میده