داستانک

وبلاگ گروهی داستانک‌نویس‌های ایرانی

داستانک

وبلاگ گروهی داستانک‌نویس‌های ایرانی

سیب سرخ حوا

همین‌طوری که ظرفها را می‌شستم  با مچم پرده را کنار زدم و از لای شاخه‌های پشت پنجره غروب را تماشا کردم. لحظه‌های آخر غروب بود و خورشید سُرمی‌خورد و پایین می‌رفت. لحظه‌ای بعد فقط ابرهای قرمز در آسمون بودند که آنها هم کم‌کم خاکستری می‌شدند.

اما یک خورشید قرمز کوچولو همون‌جایی که خورشید غروب کرده بود دوباره ظاهر شد همون ‌رنگ و همون اندازه. سیب سرخی از شاخه آویزان بود.

هنوز ظرفها تمام نشده بود، دستهایم را شستم و پنجره را باز کردم، دستم را با شوق به طرف خورشید کوچکم دراز کردم و

.

.

.

با دستمال ظرف‌ها را خشک می‌کنم و در قفسه می‌چینم، چشمم به پنجره است و خورشیدی که غروب می‌کند.

سیب‌ها را برای شستن در ظرفشویی می‌ریزم. یکی را برمی‌دارم و گاز می‌زنم همان طعم را دارد، طعم هبوط.

نظرات 3 + ارسال نظر
هپلی دوشنبه 19 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 13:34 http://happali.blogsky.com

موقع شستن ظرف ها بود که بی اختیار پرده رو زدم کنار

آخرای غروب بود و نور قرمز خورشید از لای شاخ و برگ دیده میشد

غرق تماشا بودم و وقتی به خودم اومدم که ابرها خاکستری شده بودن و دیگه از خورشید خانم خبری نبود

ولی انگار بود ٬ یه خورشید کوچولو ٬ یه سیب سرخ لای همون شاخ وبرگ گیر کرده بود


--------------------------------------------------------------------------------------------

سلام همسایه

فکر کردم اینجوری با احساس تره

البته یه چند تا ایراد کوچولو داره که فکر کنم خودت اگه با دقت مرور کنی پیدا میکنی

-----------------------
پی نوشت : کم کم داشتم اینجا داره راه می افته ! یکی بزنه به تخته

اون چند تا ایراد کوچولو را پیدا نکردم نشانم بدهید.

مرتضی توکلی دوشنبه 19 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 13:43

داستانک خوبیه. فقط خیلی زنانه شده. البته شما خانوم هستید و احساسات خودتان را می‌نویسید. ولی برای اینکه دامنه مخاطبان و کسانی که با داستانک شما ارتباط برقرار می‌کنند افزایش پیدا کند بهتر است جنسیت راوی داستان خیلی پررنگ نباشد، مگر در مواردی که لازم است. البته در این داستانک بنظر می‌آید که جنسیت راوی مهم است. با این حال پیشنهاد می‌کنم داستان از زبان سوم شخص مفرد(نویسنده‌ها اصطلاحا می‌گویند «دانای کل») روایت شود تا هم‌ذات‌انگاری آقایان با قهرمان داستان بیشتر شود.

علی اشرفی دوشنبه 19 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 23:53

اول: توصیفات برای «رمان» مناسب است. آن هم رمان‌های قرن ۱۸.

دوم: کلا داستان باکلاسی است و آدم را ترغیب می‌کند دوباره و سه‌باره کل آن را بخواند.

سوم: متواضعانه اعتراف می‌کنم که پیام این داستانک را هم کامل دریافت نکردم. من را یاد کتابی می‌اندازد به اسم «اسفار کاتبان» که تو چند سال پیش می‌خواندی و من چیزی ازش نمی‌فهمیدم.

چهارم: شاید باید بروم یک فکری به حال ذائقه‌ی روزنامه‌پسند خودم بکنم.


پنجم: التماس دعا!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد