داستانک

وبلاگ گروهی داستانک‌نویس‌های ایرانی

داستانک

وبلاگ گروهی داستانک‌نویس‌های ایرانی

غول چراغ جادو

برق شوق را توی چشم‌های پسرک می‌شد دید.
توی سکوت غار صدای ضربان قلب خودش را می‌شنید.
چراغ را برداشت و چندبار دستش را روی آن کشید.
 کمی صبر کرد. اما اتفاقی نیافتاد.
مجددا دستش را روی چراغ مالید. این‌بار محکم‌تر از قبل.
 صدای غول در فضای غار پیچید: «بی‌خودی زحمت نکش، من ترجیح می‌دم تا ابد این تو بمونم تا اینکه بیام بیرون و آرزو‌های احمقانه شما آدم‌ها رو بر‌آورده کنم»

نظرات 4 + ارسال نظر
هپلی پنج‌شنبه 22 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 09:09 http://happali.blogsky.com

جالب بود

آفرین

هیچ نقدی هم ندارم

هپلی جان! داستانک‌های من رو هم نقد کن. نترس! اگر بد بگی فیلترت نمی‌کنم {صدای خنده همون غول توی داستان! ؛-) }

نرگس شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 11:49 http://golaab

این فقط شامل هپلی جان میشه یا نه. اگه ما هم نقد کنیم فیلتر نمی شیم؟

بابا من آخر انتقادپذیرم. انتقاد کنید نظر بدهید.
فوقش فیلتر میشید ؛-)

نرگس یکشنبه 25 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 14:21 http://golaab.blogsky.com

راستش اول می خواستم بگم بهتر نبود به جای پسرک می نوشتین علاالدین. اما بعد دیدم همین پسرک از فیلتر شدن بهتره.
از شوخی گذشته پسرک بهتره. چون قصه رو زود لو نمی ده.
راستی شما خودتون یه پا داستانک نویسینا آقای مدیر!

حالا که این رو گفتین خیالتون راحت باشه که فیلتر نمی‌شید.
ای بابا شرمنده می‌کنین. من متعلق به مردم ایرانم.من اصلا خاک پای مردم ایرانم.
(در نقش یک هنرمند به واقع متکبر و به ظاهر متواضع. از این هایی که هر روز می‌بینیم. راستی این سوژه جون می‌دا برای داستانک شدن).

[ بدون نام ] سه‌شنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 13:21 http://dey.blogsky.com

بهتر نبود خودتون برای بر آورده کردن آرزوهاتون اقدام می‌کردید ؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد