داستانک

وبلاگ گروهی داستانک‌نویس‌های ایرانی

داستانک

وبلاگ گروهی داستانک‌نویس‌های ایرانی

یک قصه عاشقانه

 

مرد سیگارش را توی زیرسیگاری له کرد .  


 زیر سیگاری پر از سیگارهای نصفه بود 


خودکارش را به دست گرفت و دوباره بالای کاغذ سفید نوشت  :    یک قصه عاشقانه .   

روی زمین ، دور  و بر مرد پر از کاغذهای مچاله شده و پاره بود

--------------------------------------------------------------------------------------

http://happali.blogsky.com

نظرات 12 + ارسال نظر
مرتضی توکلی یکشنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 00:24

یک اتفاق خوب برای داستانک های این وبلاگ افتاده. اکثر داستانک ها در قالب کمتر از ۵۵ کلمه جا می‌گیرند. معدودی هم زیر ۹۹ کلمه هستند. نکته‌ای‌که شاید خیلی از داستانک نویس‌های ایرانی رعایت نمی‌کنند.
ولی این اختصار گاهی بیش از حد می‌شود. به نظرم گاهی اوقات یکی دو جمله کوتاه، فضا را بیشتر در ذهن خاننده جا می‌اندازد.
منظورم خیلی به این داستانک نیست. چون جملات در این داستانک فضا را به اندازه کافی برای خواننده مشخص می‌کند.

معمولا داستانک باید زیر ۱۵۰ کلمه باشد

ولی کسی که در کمتر از اون بتونه منظورو برسونه ٬ خب تونسته و ابتکار زده

علی اشرفی دوشنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 00:19


ببخشید اگر در کمتر از ۱۵۰ کلمه بــتـونـه منظور رو برسونه خیلی خوبه

اما اگه نــتـونـه چی؟
----------------------
منظورم همین داستانک بود.

یعنی منظورو نرسونده ؟

- اگه منظورت اینه که هر جمله فعل و فاعل و ضمیر داشته تا کسی منظور رو بفهمه که بنظر من همچین چیزی در داستانک نمیگنجه

- اگه منظورت ابهام داشتن در مورد موضوع هست یه مثال میزنم

یه لیوان آب رو حتما باید تا آخرش بنوشی تا بفهمی که آب بوده ؟

یا یه فیلم سینمایی رو که کارگردان بنا به صلاحدید آخرش رو نشون نمیده تا تصمیم گیری بعهده بیننده باشه ٬ فیلم منظورو نرسونده ؟

در صورتی که همین فیلم از روی سناریو و داستان و یا حتی داستانک بوجود آمده

- اگر منظورتون اینه که خودتون به شخصه منظور رو نفهمیدین که بهتر بود قضاوت رو بعهده باقی خوانندگان هم میذاشتین .

اشکان نیری دوشنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 22:01

من فکر می کنم اینجا اصلا داستانی وجود نداره که بخواد داستانک باشه. این می تونه ابتدای یک داستانک یا داستان کوتاه یا داستان بلند یا حتی یک رمان باشه! اما فقط ابتدا! این چیزی که الان هست یک تصویر ثابت و فریزشده است از یک موقعیت که باز نشده. و مشکل هم همینجاست که تصویر هست اما موقعیت رو هنوز شکل نداده. ما هیچی راجع به این نویسنده هه نمی دونیم و همین طور راجع به چیزی که توی ذهنشه و می خواد بنویسه و حتی نمی دونیم اصلا چیزی توی ذهنش هست و نمی تونه بنویسه یا اصلا نیست و داره سعی می کنه باشه! سیگارهای نصفه خاموش شده هم بی نهایت کلیشه اییه و هیچی به ما نمی ده.
در حقیقت این داستان اصلا وجود نداره! شخصیت نویسنده هه نمی دونم به چه دلیلی هیچی نداره. موقعیت مشخص نیست. اتفاقی هم نمی افته و همون طور که گفتم یه تصویر ثابته.
برای پیدا کردن و چسبوندن معنا به یه همچین نوشته ای فقط باید حدس زد. اونم حدس روی هوا! چون اصلا هیچ کلیدی و هیچ نمادی برای معنا وجود نداره.
درست است که قرار بوده داستانک باشه و داستانک ها لازم نیست تمام پارامترهای داستان ها رو داشته باشن اما خب نمیشه هم هیچی نداشته باشن!
من فکر می کنم نویسنده بیشتر از اونکه به فن و تکنیک و توجیه کردن کارش با معلق زدن های بی معنای پست مدرنیستی (به معنای غلط ایرانی آن!) توجه کنه باید فقط داستانش رو بگه. همین! وظیفه ی یک داستان نویس گفتن داستان است و بس!

گفتی داستانی وجود نداره !
داستان ٬ داستانه
داستانک داستانکه
ابتدا یا انتهای یک داستان هم میتونه داستانک باسه .


قبلا گفتم ٬ حتما نباید همه چیز مثل هلو پوست کنده باشه . بعضی چیزها زیبایی و جذابیتشون به مجهول بودنه

همه چیز که توی دنیا ۰ یا ۱ نیست ! که می فرمائید هیچ چیز نمیدونیم راجع به نویسنده
همین قدر که بدونید مرد بوده ٬ نویسندس ٬ برای تمرکز سیگار میکشه
تنهاست چون اگه کسی رو داشت هم جا سیگاریشو خالی میکرد و هم دور و برشو تمیز میکرد

پس نه تنها عشق ! پس خدمتکاری هم نیست

توی این تنهایی میخواد راجع به داستان عاشقانه بنویسه

۲ حالت وجود داره

۱- عاشق بوده و حالا تنهاست ٬ پس شکستی داشته و نمیدونه چجوری بیان کنه
۲- از همون اول تنها بوده و اصلا نمیدونه عشق چیه که بخواد بنویسه

(قسمت مجهول همین جاست که تصمیم با خواننده است - نویسنده که همه چیز رو نباید سیاه یا سفید کنار هم بذاره تا قابل تشخیص باشه ٬ خواننده هم ابتکار بخرج بده)
سیگارهای نصفه هم کلیشه ای نیست !؟!! (بینهایت منظور داره)
یعنی کاری بی حوصله ٬ کلافه ٬ هی میخواد ذهنشو باز کنه تا فکر کنه پس سیگار روشن میکنه ٬ وقتی یه جرقه ای به ذهنش میرسه سریع سیگارو خاموش میکنه تا تمرکز داشته باشه ولی تا میاد بنویسه میبینه پوچ بوده

گفتی شخصیت نویسنده هیچی نداره ٬ بنظرت توی این ۴ خط نمیشه فهمید
۱- سیگاری است
۲- سیگار را له میکند (دقت کن ٬ خاموش نمیکنه) له میکنه یعنی تسلط و احساس قدرت داره ( این حرف من نیست-کتاب های روانشناسی و شخصیت شناسی میگن)
۳- سیگارها نصفه هستن ٬ یعنی کسی که بدون اهمیت به اتمام کاره قبلی کاره بعدی رو شروع میکنه
۴-کاغد سفید جلوش میذاره ٬ دوست نداره تمرکزشو با کاغذ قبلا سیاه شده از دست بده ٬ دوست داره یه اثری رو از اول خلق کنه پس آدم خلاقیه
بسه یا باز هم بگم توی ۴ خط میشه ۸ تا شخصیت برداشت کرد ؟

گفتی تصویر داره ولی موقعیت شکل نداده شده !!!
چه موقعیتی بهتر از این که توی یه چرخه افتاده که نمیدونه چجوری تمومش کنه و نمیتونه بیرون بیاد


گفتی نمیدونی چی تو ذهنشه
این هم توی عنوان گفته شده داستان عاشقانه هم روی کاغذ نوشته که میخواد یه قصه عاشقانه بنویسه ٬ من حتی اگه عنوان داستانک رو بردارم بازهم هرکسی که بخونه میتونه بفهمه که نویسنده ما میخواد داستان عاشقانه بنویسه

گفتی معنا نداره و روی هوا باید حدس زد
برای حدس زدن در داستان موافقم ولی روی هوا بودن یا روی زمین بودنش با خودته چون نمیخوام دوباره دلایل بالا رو بگم

گفتی نمیشه داستانک ها هیچی از پارامترها رو نداشته باشن !!!
بهتر بود این پارامترها رو اگه استانداردی در موردش میدونی و نوشته شده و مکتوب هم هست و مهر تائید داستان نویس های ما رو هم داره همه دارن رعایت میکنن برای ما تشریح کنی تا ما هم از این جاده خاکی در بیام و سر براه بشیم ! (فکر کنم خودتون بهتر بدونید که حد و مرزی برای بیان چگونگی داستان ٬ داستانک ٬ شعر ٬ شعر نو و ..... باشه )

گفتی نویسنده نباید با پست مدرنیسم معلق بزنه !!!
خیلی جالبه برای من که کلا سبک پست مدرنیسم رو که اتفاقا مثل مدرنیسم میمونه و از اون نشات میگیره زیره سوال بردی
اینجوری پس مخالف مدرنیسم هم هستی
یعنی مخالف بیان عقاید
یعنی مخالف بیان امپرسیونیسم (تأثرگرایی)
یعنی فقط موافق بودن یک راوی در داستان ( نه مثل داستان های ویلیام فاکنر که چند تا راوی داره)

گفتی نویسنده فقط باید داستانشو بگه
البته این بازهم به مخالفت شما به پست مدرنیسم برمیگرده ولی آیا نویسنده برای کودک قصه مینویسد که فقط وظیفه گفتن یه داستان دارد ؟
آیا عقیده و تجربیات نویسنده برای این داستان مفید نیست ؟
آیا باید یه موضوع انشاء داشت و فقط درمورد آن داستانی بگیم و بس ؟

البته اینجوری هم میشه ولی مواقعی که برای خواب کودکان داستان میگیوئیم . همین !

اشکان نیری سه‌شنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 13:18

تمام این تفاسیری که کردی به نظر من فقط در ذهن خودت وجود داره و در متن داستان نیومده. اگه اینطور باشه که اینهمه معنا داره این چند تا خط باید خودت هم همراه داستانک ات باشی و واسه هرکسی که می خونه تفسیرش کنی!
هنوز هم میگم سیگار کشیدن یک نویسنده یا روشنفکر و سیگارهای نصفه خاموش شده و له کردن سیگار در زیرسیگاری همه شون تصاویری بسیار دستمالی شده و کلیشه ایی هست (قضاوت با کسانی که داستان و مخصوصا داستان های ایرانی زیاد می خونن و توی همه ی داستان ها یه روشنفکر هست که فرت و فرت سیگار می کشه و عصبیه!) و هرچیزی که کلیشه میشه معنای خودش رو از دست میده و در صورتی خاص و دارای معنا میشه که ازش آشنایی زدایی کنی.
در موارد دیگر هم کلیشه فراوان است و کلا تمام جمله های داستان کلیشه از سر و روش می باره. مثل اینکه یک کاغذ سفید جلوش می ذاره و دور و برش پر از کاغذای مچاله شده ست. خب این تصویر می تونه توی هزاران داستان که همه شون هم با هم فرق دارن بیاد و توی هر کدوم یه معنایی داشته باشه. منظور تو کدومه؟! ببین، تاویل پذیری درست مثل پست مدرنیسم و مدرنیسم و خیلی از این چیزای قلمبه سلمبه بد فهمیده شده و به ابتذال و بی معنایی کشیده شده. تاویل پذیری یک متن این نیست که بشه هر معنایی رو بهش بچسبونی! یک متن وقتی نوشته می شه لزوما دارای نشانه هایی ست و لزوما این نشانه ها باید به معناهایی اشاره داشته باشن. حالا نمی گم به قول تو مثل هلو برو تو گلو فقط به یک معنا اشاره داشته باشن اما نمی تونن به هر معنایی اشاره داشته باشن. اگر اینطور بشه پس خود متن کجاست؟! آدم می تونه بدون وجود این متن هم به هر معنایی فکر کنه! تمام نویسنده های پست مدرن خودشون رو هم بکشن بازم متن شون محدود به یک سری معنا بیشتر نیست. نمی تونن دو خط بنویسن و بگن: خب حالا مولف مرده! پس مخاطب هر معنایی که خواست می تونه از این دو خط برداشت کنه! گیریم یه مخاطب توی درک متن دچار سوتفاهم شد! آیا در اون صورت هم بازم حق با مخاطبه؟ در اون صورت هم متن بی اشکاله و مهم نیست مخاطب صد و هشتاد درجه برعکس نظر نویسنده رو از متنش درک کرده؟!
وقتی میگم باید نویسنده فقط داستان بگه منظورم یکی بود یکی نبود نیست. منظورم اینه که مثلا نویسنده نمی تونه فرمول شیمی و الگوریتم و فلسفه ی اگزیستانسیالیسم بنویسه و بگه این داستانه! داستان از ازل تا ابد داستان می گه. حتی اگر ضد داستان بگه اون ضد داستان هم خودش به نوعی داستان تبدیل میشه. داستان گویی در تمام نویسنده های دنیا اعم از کلاسیک و مدرن و پست مدرن وجود داره و هست و خواهد بود. شما یک داستان نویس پست مدرن مثال بزن که داستان نمیگه. ایتالو کالوینو... کورت ونگات... ریچارد براتیگان... رابرت کوور... گارسیا مارکز... دونالد بارتلمی... کدامیک از این بزرگان ادبیات پست مدرن داستان گویی رو کنار گذاشتن؟ اتفاقا اگر پست مدرن واقعی رو (نه سوتفاهم پست مدرن وطنی!) بشناسی می دونی که پست مدرن ها بیشتر از هرچیز به نوع داستان گویی پیش از دوران کلاسیک و رومنس ها و حکایات پیشامدرن توجه دارن و در حقیقت به قصه گویی که نوع ابتدایی داستان گویی بوده متوسل شده اند.
و اتفاقا داستان نویسان پست مدرن به همان نوع قصه گویی پیشامدرن که شما بهش می گویی: (داستان گویی برای خواباندن کودکان) علاقه داشتند و اون فرم قصه گویی مادربزرگانه رو توی داستان های خودشون وارد و درونی کرده اند.
به هرحال هنوز هم روی حرفم هستم و معتقدم اصلا داستانی وجود ندارد که ما بخوایم راجع بهش حرف بزنیم. اگر این داستان است پس من هم می تونم بگم:
او در بالکن خانه اش سیگاری گیراند و گفت: خب که چه؟! و سپس اشکی از چشمانش فرو چکید. پسرکی در کوچه دوچرخه بازی می کرد. زنی چادر به سر گفت: ایییییش!
و بعد کلی معناهای عجیب و غریب ازش بیرون بکشم!
متن شما اگر هم معنایی دارد و داستان است هنوز در ذهن تان است و در متن نیامده و مخاطب تنها و تنها با متن سر و کار دارد.
موفق باشید

اول اینکه مشکل شما کلا با سبک های ادبی هستش و اعمال اینکه من پست مدرنیسم بنویسم به شما بر میخوره مشکل شماست نه من !

اگر هم درک مطالب نهفته شده درون جمله برای شما سخته میتونین داستان های غیر پست مدرنیسمی بخونین و نظر برای اونا بدین !!!

حالا گیریم که یه مخاطب دچار سوء تفاهم شد !

کسانی که سرما میخورن برای همشون قرص سرماخوردگی تجویز میشه ؟ یا درمان ها متفاوت است ؟ درسته ٬ درمان ها متفاوت هست ولی اکثرا قرص تجویز میشه

منم نمیتونم بخاطر یک یا دو مخاطب که درمان جدایی دارن سبک رو عوض کنم !!

درضمن داستانه زیبات رو هم در مورد سیگار و اشک و ... خوندم ٬ میتونی پایلیش کنی و اگه اومدم برات نظر گذاشتم اونوقت بیا جواب بده

درضمن خیلی جالبه که داستان میخوای بگی به سبک پست مدرنیسم که مثل داستانک من باشه ٬ ولی ۳ تا شخص مختلف با ۳ کار مختلف رو با ۱ شخصیت و ۱ کار واحد که آثاری از ناتوانی اون شخص هست یکی میکنی !

خیلی جالبه

درضمن ٬ بین نویسندگان پست مدرن که داستان میگن کسی رو بسختی میشه پیدا کرد که داستان نگنه ! اتفاقا این سبک یعنی داستان گویی

و البته داستانک هم از اجزای آن است

به سوال قبلی من جواب ندادی ٬ دوباره میپرسم

بهتر بود این پارامترها رو اگه استانداردی در موردش میدونی و نوشته شده و مکتوب هم هست و مهر تائید داستان نویس های ما رو هم داره همه دارن رعایت میکنن برای ما تشریح کنی تا ما هم از این جاده خاکی در بیام و سر براه بشیم ! (فکر کنم خودتون بهتر بدونید که حد و مرزی برای بیان چگونگی داستان ٬ داستانک ٬ شعر ٬ شعر نو ٬ سبک های گوناگون و ..... باشه )



موفق باشی

اشکان نیری سه‌شنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 14:23

مشکل من با سبک شما نیست. مشکل من با سوتفاهم سبکی شماست! شما به نظرم داستان پست مدرنی ننوشته اید که مثلا من سلیقه م با پست مدرن نخونه و ازش بدم بیاد و بگم باید غیر پست مدرن می نوشتی. مشکل من با اینه که اصلا این نوشته ی شما داستان نشده که بخواد حالا پست مدرن یا مدرن یا هرچیز دیگر باشه.
اگر دلایلش رو هم می خوای توضیح دادم هم در کامنت اول و هم در کامنت دومم. ما از این شخصیت که شما آوردی چی می فهمیم؟ از داستان چی می فهمیم؟ شما میگی ناتوانی محور این داستانه. خب منم مخالفتی ندارم و مشخصه این ناتوانی. اما هزارجور ناتوانی داریم. داستان ها احساسات و افکار و اشکال تکراری و عام رو خاص می کنن و مخصوص به اون شخصیت یا اون داستان. اصلا فرقی هم نمی کنه داستانک باشه یا رمان چندجلدی. ادبیات چنین کاری می کنه. در صورتی که شما فقط اومدی گفتی: ببین این آدم تنها و خسته و ناتوانه. می خواد یه داستان عاشقانه بنویسه اما نمی تونه؟
خب کجای این حرف داستانی شده؟ کجاش دراماتیکه؟ چه چیزی بعد از خوندن داستان برای ما می مونه؟ احساس؟ فکر؟ به نظر من هیچی! چون همه ش کلیشه اییه. نه زبان و نثر خاصی داره. نه تصویر غیرکلیشه ایی ارائه شده. نه تعلیقی داره. و اتفاقا به نظر من پایانش هم باز نیست. پایانش هیچی برای ادامه دادن در ذهن مخاطب نداره. صرف اینکه بگی فلان مرد یک مرد خسته ست و سیگار رو توی زیرسیگار له می کنه که نشد داستان. این طرح یه داستان یا داستانک می تونه باشه.
این تمام حرف من در جواب سوالی ست که پرسیدین.
درضمن اون چیزی که من نوشتم توی کامنت قبلی هم مثل این چیزی که شما نوشتید داستانک نبود... پست مدرن هم نبود!

اولا که هنوز سره سوالم هستم که دوبار پرسیدم


و دوباره بر میگردیم سره جای اول
خدا رو شکر که ناتوانی شخصیت داستان رو درک کردین
حالا اگه اینم درک کنین که نویسنده میتونه نحوه برداشت این ناتوانی رو بعهده خواننده بزاره و خواننده با قضاوت خودش تمومش کنه دیگه مشکلی نیست

و دوباره سر سوالم که دوبار قبلی و یه بار هم الان پرسیدم هستم و منتظر اینکه از جاده خاکی در بیام


یاعلی

اشکان نیری سه‌شنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 15:35

من سوال شما رو جواب دادم. حتما باید بیام بگم: پارامترهای داستان عبارتند از...؟
پارامترهای هر داستان را باید از درون همان داستان کشف کرد. هر داستان قوانین و پارامترهای خود را می سازد. من از نوشته ی شما پارامتر داستانی ای پیدا نکردم. اگر باز می خواهید بپرسید پارامترهای داستان چیست مراجعه کنید به دو کامنت قبلی من. شما در رابطه با آن ایرادها جوابی به من ندادید.
درضمن من گفتم که ناتوانی هزار جوره. از ناتوانی جنسی گرفته تا...!‌ به صرف اینکه شما بگی این شخصیت ناتوان است که داستان نیست. باید ناتوانی را حس کنیم. شما فقط چند نشانه ی خیلی کلیشه ای از ناتوانی که در کلی از داستان ها و رمان ها آورده شده آوردی. این چند نشانه ی کلیشه ای به هیچی اشاره ندارند. دقیقا به این دلیل که به همه چیز می تونن اشاره داشته باشن. اگر می گویی به ناتوانی اشاره دارند خب این ناتوانی فقط یه ایده ست. داستانی نشده. خاص نشده. می تونه هرجور ناتوانی ای باشه. بنابراین اصلا خواننده حس نمی کنه داستانی خونده.
تکمیل داستان در ذهن خواننده هم همینطوری و توی هوا نیست. باید اصلا چیزی وجود داشته باشه که بر اساسش خواننده تکمیل کنه. بر اساس چند تا ایده ی خام و غیرداستانی و عام تخیل برانگیخته نمیشه. داستان ایده نیست. ناتوانی در نوشته ی شما صرفا یک ایده ست. ایده ای که از فرط تکرار تصاویر کلیشه ای به ذهن کندذهنترین مخاطب هم می رسه. درست مثل یک آهنگ مثلا سوزناک که قراره توی سریال های دوزاری تلویزیون به آدم بگه: (اینجا ناراحت کننده ست! این آدم غمگینه!) یا مثل تصویر کلیشه ای غروب آفتاب در القای حس غم. یا صدای رعد و برق در ایجاد حس ترس. خب، اگه این تصاویر صرفا همین طوری و همین ها باشند چیزی میشن درست مثل همین نوشته ی شما. یعنی هیچ کدومشون از فرط تکرار دیگه نه تاثیری می ذارن و نه معنایی رو به ذهن ما میارن.
و خیلی عجیبه شما اینهمه داری آسمون ریسمون می بافی که این چهارتا خطی که هیچی توش نداره رو توجیه کنی و اونوقت فکر می کنی در وسط بزرگراه داستان نویسی داری می گازی! از این نوشته ها در سال های اخیر بسیار نوشته شده و فراموش شده. ناحق هم فراموش نشده. چیزی نداشته اند که در ذهن کسی بمونه.
نوشته ی شما رو میشه به هرچیزی وصل کرد و هرچیزی رو هم میشه به نوشته تون وصل کرد. چیزی که بشه هرچیزی رو بهش وصل کرد و هر معنایی رو که بخوای ازش گرفت چیز به دردنخور و بی مایه و پوچیه.

بله ٬ دقیقا منظورم همینه بگین عبارتند از : ..............

چون فرمودین پارامتر .

پارامتر یعنی مقدار معلوم و مشخص ٬ عامل ٬ یک ضریبی ثابت (درتمامی فرهنگ های لغات قابل دسترسی است)

از کی تاحالا پارامتر کردنی شده یا کشف کردنی ؟!

و اگه منظورتون کشف کردنی است و شما چیزی کشف نکردین ادامه صحبت بنظر من بی دلیله . چون بخاطر ۱~۲ نفر نمیتونم جوری داستان بنویسم که کشف کنید !!!!

حالا بریم سره ناتوانی !

بنظر شما این آقای نویسنده داستان
۱-ناتوانی جنسی داره که نمیتونه داستان عاشقانه بنویسه ؟(لطفا صراحتا پاسخ بدهید )
۲-ناتوانی مالی دارد ؟(لطفا جواب بدهید)
۳-ناتوانی شنوایی دارد ؟
۴- ناتوانی حسی دارد ؟
۵-ناتوانی حرکتی داره ؟
۶-معلولین ذهنی داره ؟
......

بشین دونه دونه یه همچین سوالاتی از خودت بپرس ببین دامنه بلی چقدر کوچیک میشه و دامنه خیر چقدر بزرگ

دامنه پاسخ های مثبت حداکثر به ۲ الی ۳ سوال محدود میشه که دیکه نوع سوالش با خواننده میمونه

داستان ایده نیست ٬ ولی داستانک ایده است ٬ همون طوری که در مورد داستان نوح ایده ای بود و داستانک شد

درضمن ٬ آفرین

مثال هایی خوبی برای من زدی ٬ بهتر هم میشه که خودت به اونا توجه کنی ٬ توی داستان اگه نگی صدای رعد و برق میومد که حس ترس به کسی منتقل نمیشه . میشه ؟ اگه میگفتم به گلبرگ های گلی خیره شد اونوقت میگفتی کلیشه ای گفتی ٬ تابلوه که حس لطافت رو میخواد برسونه .

پس مشکل شما با غروب آفتاب و آهنگ غمگینه اضافه شد
چون کند ذهن ترین آدم ها هم میفهمن موقعی که کسی غمگینه آهنگه شیش و هشت گوش نمیده یا پس زمینه براش پخش نمیشه ٬ القای حس غمگینی یا تنهایی یا ناتوانی مجموعه ای از همین حس ها و تصویر سازی هاییست که شما کلیشه ای میگین . مثلا برای اینکه بفهمونم این آقا ناتوانه باید آهنگ شجریان بذارم ؟ تا از کلیشه آهنگ غمگین در بیاد ؟

در ضمن نفرمائید که این کلیشه ها تاثیری به ذهن « ما » نمیارن ٬ بفرمائید شخص بنده که اگه خواستم داستانی بنویسم که دفعه بعد فقط و فقط شخص شما مطالعه بفرمائید مقدار غلظت رو ببرم بالا که تائیر کنه

و خیلی عجیبه که این همه حرف زدم ولی هنوز نفهمیدی که من دارم میگم از طرف خودت بگو و دیگرون رو جمع نبند و بخاطر فقط شما و نمیتونم عقیدمو عوض کنم

شما هم اگر دوست نداری توی اتوبان گاز بدی یه داستانکی بنویس که فراموش نشه !!!!!!!!!!!!
اگه خواستی یه سری به وبلاگ خودم میتونی بزنی و بخونی که کسانی که به این داستانک من در ۳ سال پیش و الان که دوباره زندش کردم نظر دادن چی گفتن و اون موقع شاید بفهمی که من ۴ تا خط خودمو توجیه نمیکنم ٬ نقد های شخصی و بی سر و ته و بقول خودت چون نتونستی کشف کنی رو توجیه میکنم

حالا اگر میخوای نوشته های منو به هر چیزی وصل کنی و هر چیزی رو به نوشته های من وصل کنی بخاطر اینه که قدرت وصله پینت بالاست و اگه بخوای هر معنایی رو ازش بگیری « هر » رو برای من در زمینه بقول خودت ناتوانی جنسی توضیح بده
چون این هر هم دامنه وسیعی رو شامل میشه

حالا از اینها گذشته یه پله بیا بالاتر از دور به مساله نگاه کن

ما نویسنده های آماتوری هستیم که جمع شدیم و برای دل خودمون اینجا داستانک مینویسیم سر از هیچ چیزی هم در نمیاریم ٬
نه میدونیم مدرنیسم چیه
نه میدونیم پست مدرنیست چی چی هست
نه میدونیم کی قدرت کشف بالایی داره و کی نمیتونه کشف کنه
نه میدونیم چطوری حس القا کنیم
اینا رو از نوشته های قبلی ما هم میتونینتیجه بگیری ٬ احتیاج به گفتن نیست .

ولی حداقل اینو میدونیم که نوشته های همدیگه رو پوچ خطاب نکنیم چون از اخلاق بدور هستش . اگه دقت کنین من توی هیچ کدوم پاسخ هام و یا حتی نظری که برای پست های شما داده باشم توهینی به نوشته ها نکردم

آثار خلق شده برای من قابل احترامند
حتی اگر هم پوچ باشد و یا حتی نویسنده اش احمق باشد

مثل تابلوهای ونگوگ که همه دیوانه اش خواندند در زمان خودش و آثارش را پوچ خوانندند

ولی از اخلاق حرفه ای و هنری حتی کشیدن یک خانه توسط کودک۲ ساله روی کاغذ برای تمامی هنرمندان قابل احترام است .

حداقل ما اینو میدونیم

شما هم اگر در سطح جهالت ما هستی ٬ خوش اومدی
اگرم نیستی ٬ استعداد سرشارتو اینجا هدر نده چون ۱۰ سال دیگه هم نمیتونی « پارامترهاتو کشف کنی »

اشکان نیری سه‌شنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 17:46

پارامتر در داستان نویسی و کلا در تمام هنرها همینه. کشف شدنیه. چیزی نیست که با متر و معیار مشخصی باشه. هر داستان متر و عیار خودش رو داره. اگر شما تفاسیر دیگری از دوستان دیگر داری که این داستان رو فهمیدن خب همینجا بذار یا آدرس بده ما هم از جاده خاکی کج فهمی دربیایم. در ضمن فقط من این رو نگفتم. با من دو نفر برای این نوشته ی شما نظر دادن که منظورت رو در این داستان نرسوندی.
و بازم در ضمن وقتی باید فقط و فقط از قول خودم حرف بزنم که مساله سلیقه ای باشه که نیست. گفتن اینکه: مرد سیگارش را توی زیرسیگاری له کرد. بی نهایت کلیشه ای ست و معنا و مفهومی ندارد و همین جور جملات دیگر.
منظور من هم از بی معنایی این نیست که مطلقا بی معناست. توی سریال های دوزاری آهنگ سوزناک می ذارن که مثلا (مثلا!) اینجا غمگینه. به این مثلا توجه کن! در حالی که از فرط تکرار آدم حالت تهوع می تونه بگیره اما غمگین نمی تونه بشه. در داستان هم اگه برای ترساندن مخاطب صرفا بگی رعد و برقی زد هیچ هنری نکردی و تاثیری روی مخاطب نمی ذاری. معنایی هم ازش درنمیاد چون از بس تکرار شده معناش رنگ باخته. نوشته ی شما هم به همین دلیل خیلی ساده که مرتب دارم تکرار می کنم معنای خاصی ازش درنمیاد و تکراریه. حالا هرکی هرچی میخواد گفته باشه. شاید اونا اشتباه کرده اند. به صرف اینکه بگی خیلی ها تعریف کردن ازش که چیزی معلوم نمیشه. شاید اونا هم مثل شما درگیر یک سری توهمات بودن. در ضمن کلیشه تاثیر نمی ذاره روی ذهن آدم. هزاران فیلم و سریال در تمام دنیا ساخته می شه که دقیقا به خاطر همین مشکل که شما ظاهرا نمی خوای قبول کنی نه هیچ تاثیری گذاشتن نه هیچ معنایی در ذهن مخاطبان خودشون به جا گذاشتن. با اضافه کردن به غلظت کلیشه هم نمیشه تاثیرگذارش کرد. نه برای من نه برای هیچ کس دیگر. انسان انسان است. حالا چه من باشم چه کس دیگری. چیزی که کلیشه شد روی انسان تاثیری نمی گذارد. حقیقت به این سادگی را می خواهید منکر شوید؟ اگر منکر نمی شوید ثابت کنید که جملات نوشته ی شما کلیشه ای نیستند و اینقدر به اینکه من (من) گفتم یا (ما) کار نداشته باشید.
در مورد دامنه ی پاسخ ها به سوالاتی که در ذهن مخاطب ایجاد میشه هم واقعا و صراحتا و صادقانه از این احتمالاتی که مطرح کردین چند تاش میتونه درست باشه. می تونه هم احتمالات دیگه ای باشه. شما به من جواب بدین که چرا شخصیت شما نمی تونه ناتوانی جنسی داشته باشه؟ مگر جایی چیزی گفته شده که ما بدانیم سالم است؟ چرا شخصیت شما نمی تواند دچار مشکلات مالی باشد؟ فرض کنیم این نویسنده یک نویسنده ی فقیر است که از راه نوشتن زندگی خود را می گذراند و برای مجله ی خانواده ی سبز داستان های عشقی سربه راه کننده می نویسد! و دقیقا به خاطر دغدغه های اقتصادی اش ذهنش چنان مغشوش است که نمی تواند یک داستان عاشقانه ی عامه پسند بنویسد! یا اصلا یک چیز دیگر که شخصیت شما یک نویسنده ی تازه کار است که هنوز عاشق نشده و می خواهد داستانی از عشق بنویسد. و یا اینکه اصلا می خواهد این را به عنوان یک نامه برای معشوقه ی سنگدل خود بنویسد. یا اینکه می خواهد در یک مسابقه ی داستان نویسی برنده شود. یا اینکه از عشق حالش بهم می خورد و در عین حال می خواهد یک داستان عاشقانه بنویسد ببینید... می شود هزاران طرح داستان و حدس و گمان زد. البته آنهم با اصرار شما! وگرنه چیزی که شما نوشته اید چنان بی رنگ و بو است که کسی را برای حدس و گمان هم ترغیب نمی کند. اما یک سوال: آیا واقعا می خواستید با نوشتن این داستان همه ی این چیزها را بگویید؟ ببینید... گاهی یک متن از فرط نشانه دارای تاویل پذیری می شود گاهی هم از فرط بی نشانگی! نوشته ی شما از نوع دوم است. از بس هیچی نگفته ای و هرچه گفته ای در هزاران داستان تکرار شده بوده هرچیزی را می شود حدس زد. خب به نظر من این غلط است. این نوع تاویل پذیری اشتباه است. این دیگر تاویل پذیری نیست. رمان های کافکا پر از نشانه های مذهبی و اجتماعی و فلسفی و زیباشناختی است. برای همین مفسران ادبی و فلسفی مدام این کتاب را تفسیر کرده اند. این یعنی تاویل پذیری. حالا اگر می گویی آن رمان بوده و این داستانک است من قبول ندارم که داستانک این باشد. تو می تونی چند تا جمله ی خلاقانه بنویسی و چند نشانه ی متناقض را در آن ها بگنجانی. در آن صورت نه مثل هلوی پوست کنده می شود نه غامض و پیچیده و غیرقابل فهم.
کجا نوشته داستانک ایده است؟ ایده هیچی نیست. ایده فقط توی ذهن هنرمند وجود دارد. منظورم از ایده مثلا ایده ی نوشته ی توئه که البته ایده ی کاملی هم نیست: نویسنده ای که نمی تواند داستان خود را بنویسد! همین! حداقل این یک سوال در ذهن مخاطب ایجاد می شود که: چرا؟ اگر نوشته ی شما می خواست داستان باشد می بایست حداقل یک گوشه ای از این چرا را جواب می داد. این طور ناقص و نصفه نیمه است. ناقص و نصفه نیمه ای که دیگر یک ویژگی نیست بلکه ایراد است.
در آخر باید بگم من در حد همین چیزهایی که میگم و می نویسم ادعا دارم. نه بیشتر و نه کمتر. توهین هم نکردم. کار شما به نظرم پوچ است بنا به دلایلی که بالا گفتم. پوچ را به معنای فحش نگیرید لطفا! به معنای بیهوده و بی معنی بگیرید. درضمن من به ایت وبلاگ نیامده ام که وقت خودم را تلف کنم. هرچیزی که به ذهنم می رسه بدون جار و جنجال بیان می کنم. سعی هم می کنم هیچ جا از بحث خارج نشوم. آن بزرگراه و گاز دادن در بزرگراه را هم فقط برای این گفتم که اصرار دارید بگویید من توی جاده خاکی نیستم. چون به نظر من هستید. اگر ناراحت شدید معذرت. اما حرف من همان هاست که گفتم و میگم. با استدلال هم حرف می زنم نه از روی سلیقه. پس فکر نمی کنم بشه گفت توهین. شاید بشه گفت یه کم لحن نظرهام تنده. که در اون صورت می دونم و این ایراد از منه. اما این ایراد به استدلال هایی که آوردم ربطی نداره.
یا حق ‌

یک باره دیگر میگم ! چیزی بقول شما کشف شدنیه دیگه پارامتر نیست

هرکسی با معیار و عقل خودش یه مسئله ای رو کشف ٬ شهود یا درک میکنه

حالا معیار شما اینه دلیل نمیشه بقول شما معیار شخص دیگه این باشه !!!!
حالا پیشه خودتون اینو میخواین پارامتر تعریف کنین مخطارین

یه باره دیگه هم میگم که همین بقول شما که کلیشه میگین ولی من صحنه سازی میگم باعث القی حس میشه

حالا این حس توی شما تاثیر نمیذاره من مسئول بهشت و جهنمش نیستم

و دوباره در مورد دامنه حدس ها مسلما اگه بعد از خوندن این داستانک اولین چیزی که به ذهن شما میرسه ناتوانیه جنسیه نویسندس ٬ بازهم من مقصر نیستم . چون اولین چیزی که به ذهن خواننده میرسه کلافگیه نویسنده در مورد بیان عشقه

از نظرمن ادعا در مورد پوچی یا بیهوده بودن داستانک بنده از جانب شما توهین است

اگرم اصرار دارید حرفتان همان است پس عدز خواهی چیه ؟

قسم دم خروس یا حضرت عباس ؟

و یه چیزه مهمتر ٬ وقتی پیشه خودتون فکر میکنین که نمیشه گفت توهین اصلا دلیل بر این نمیشه که من هم به طبعیت از شما نباید بگم توهین

همونطور که این قضیه فرق میکنه ٬ همونطور که انسان ها ذائقه های مختلف دارن ٬ همونطور که یه نسخه رو نمیتونی واسه همه بپیچی ٬ همونطور که درصد برداشت انسان ها از زیبایی فرق میکنه ٬ همونطور هم پارامترها فرق میکنه ٬ همونطور هم میزان تاثیرگذاری جملات

اشکان نیری سه‌شنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 18:11

یک تصحیح:
با عرض معذرت آنجایی از نظر آخرم که نوشته ام با خودم دو نفر بیشتر برای این داستانک نظر نداده اند که هر دو نپسندیده اند تصحیح می کنم که به نظر مثبت آقای مرتضی توکلی توجه نداشته ام. با عرض پوزش.

علی اشرفی چهارشنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 00:12


ببخشید، خیلی خوشحالم از اینکه هر دو دوستمان اینقدر مفصل افاضات فرموده‌اند.

در ضمن به نظر من قضیه خیلی به موشکافی تئوریک احتیاجی نداره. گاهی اوقات حلاجی بیش از حد یک اثر هنری مثل داوری‌های فوتبال و یا مناظره‌های سیاسی جنبه‌ی شخصی به خودش می‌گیره.

پیشنهاد می‌کنم منتقد محترم (اگر فرصت دارند که ظاهرا دارند!) یک نمونه اصلاح‌شده یا بهینه‌شده از همین داستانک را بنویسند ببینیم منظورشان دقیقا چه بوده یا تقریبا چه بوده.

پیشنهاد دیگری هم برای جناب هپل دارم و آن این است که همه‌ی ایده‌هایش را داستانک نکند، شاید اگر یک ایده مدتی در ذهن خالق آن بماند، بهتر پرورده شود.

در اینصورت اگر به داستان (یا داستانک، به نظر من فرقی نمی‌کند) تبدیل شود خواننده بهتر و بیشتر با آن ارتباط برقرار می‌کند و لازم نیست مثل شرلوک‌هلمز یه عالمه تفاسیر کارآگاهی در آن جستجو کند که سیگار نصفه یعنی چه و زیرسیگاری یعنی چی و . . .

التماس دعا.

اشکان نیری چهارشنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 09:16

ممنون...
بهرحال من همه ی حرفامو زدم و حداقلاز این می تونم تشکر کنم که حرفامو شنیدین. اما بازم میگم که مساله سلیقه ی من نیست. داستانک تون (به قول خودتون البته) رو به چند داستانک نویس و چند داستان نویس حرفه ای نشان دهید و از آن ها نظر بخواهید و قضاوت کنید. این مساله و مشکل شخصی من با داستانک شم نیست. من توی همین وبلاگ و وبلاگ خودتون داستانک های دیگری هم از شما مطالعه کرده ام و از بعضی شان خوشم آمد و از بعضی شان نه. از بعضی ها هم فقط از ایده ی اولیه شان خوشم آمده و... . درضمن نمی دانم چرا شما هر که از داستانک تان تعریف کند ولو یک: (خیلی قشنگ می نویسی آفرین!) باشد حرف حق است و جای اعتراض و خرده گیری ندارد و اگر من یا کسی مثل من ایرادی بر داستانک تان بگیرد مساله سلیقه ای می شود و شما می گویید مشکل از خودتان است؟! آیا شما فکر می کنید خدای ناکرده ارنست همینگوی هستید که اگر داستان تان را کسی نفهمید الا و بلا مشکل از خواننده است؟ کمی تواضع هم بد چیزی نیست.
و اما یک توصیه ی نگارشی که می خواستم آن را برایتان ایمیل کنم اما هرچه گشتم ایمیل تان را پیدا نکردم: شما به طور کل کسره ی اضافه را به آخر کلمات ظاهرا به صورت های غیرملفوظ می نویسید که این کار در نگارش زبان فارسی اشتباه است. مثلا در همین جمله ی قبلی من اگر به جای (نگارش زبان فارسی) می نوشتم (نگارشه زبان فارسی) اشتباه بود. خواننده ی زبان فارسی خودش این کسره ها را می خواند و اگر هم در جایی حس کردید ممکن است با نخواندن کسره ی اضافه جمله را اشتباه بخواند می توانید علامت کسره بگذارید:( ِ )
موفق باشید

سحر پنج‌شنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 00:10

اولین باری که این داستانک را خواندم آن را فهمیدم و از آن خوشم آمد.
اما حالا که شما دو نفر اینقدر در نقدش کوشیدید دیگه نمی‌دونم باید فکر کنم آدم تیزبینی هستم که همون اول فهمیدم و خوشم اومد یا آدم سطحی و پوچی هستم و فکر کردم که فهمیدم و الکی خوشم که خوشم اومده!
جدای از زیاده‌روی‌ها و برخوردن‌ها باید بگم که از مباحثه‌تون لذت بردم و ترجیح می‌دادم تبدیل به مجادله‌اش نکنید.
یک پیغام هم برای آقای توکلی:
آقای مدیر اگر قرار است فقط داستانک در این وبلاگ نوشته شود و لاغیر، لطفا مشخصات جامع و مانعی از داستانک بدهید تا تخطی‌ای نشود، مثل تعداد کلمات، یا ساختار سه‌ضلعی مقدمه اوج پایان، ساختار چهارضلعی مقدمه گره اوج پایان، ساختار پنج‌ضلعی مقدمه گره اوج نتیجه پایان، ساختار شش ضلعی مقدمه گره اوج نتیجه‌ی اخلاقی پایان آغاز، و ساختارهای دیگری که ممکن است داستانک بپذیرد.

اشکان نیری شنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 13:46

در پاسخ به آقای اشرفی
۱- اگر جایی از نقد من را شخصی دیدین لطفا ذکر کنید. کلی گویی چیزی را ثابت نمی کند. در ضمن من نمی دانم (موشکافی تئوریک) چیست. من این نوشته را موشکافی تئوریک نکردم. من خیلی از تئوری های داستان نویسی اطلاع ندارم. بیشتر نقد من به تاثیرگذاری و کلیشه ها ربط داشت. درضمن اگر بخواهیم به حرف شما گوش کنیم پس نقد ادبی کاری بیهوده و غیرضروری است.
۲- من نمی توانم داستان آقای هپلی را بنویسم. ایشان هم نمی توانند داستان من را بنویسند. هیچ کس نوشته ی فرد دیگری را نمی تواند بنویسد. من اگر می خواستم داستانی در همین مضامین بنویسم نمی نوشتم. صبر می کردم اگر داستان برای خودم شد و چیزی درش دیدم که ضرورت بیانش بود می نوشتم. که فعلا نیست. به همین سادگی!

در جواب سحر خانم،
ببینید، فیلم اخراجی ها را خیلی ها دیدند و پسندیدند و حتی باهاش همذات پنداری کردند اما دلیلی ندارد فقط به این دلیل این فیلم، فیلم خوبی باشد. به نظر من و خیلی های دیگر یک فیلمفارسی زیرکانه بود. البته منظورم این نیست که آن فیلم و این نوشته را باهم یکی کنم. چون اصلا ربطی ندارند. منظور من به طور کلی بود.
درضمن من هیچ وقت نگفتم این داستان نفهمیدنی است. بلکه گفتم و می گویم که این داستان چیز خاصی ندارد به آدم بدهد. هرچیزی که به هرکسی بدهد محصول داستان های دیگران و فضاهای کارهای دیگران بوده. یعنی خود این داستانک وجود ندارد. هرچه هست کلیشه ی چیزهای دیگر است.
درضمن خیلی از دیگران هم بعد از خواندن آن گفتند: خب که چی؟ یعنی اینکه داستان نویس چی می خواسته بگه؟!

و در جواب به هر عزیزی که اینجا را می خواند،
من همینطورم. شاید بشه گفت سختگیر. اما بی رحم و بی ادب نیستم. فقط نمی تونم وقتی می بینم داستانی فلان ضعف رو داره بگم: آفرین! خوب بود. هنوز اونقدر ریاکار و سهل انگار نشده ام. دلم هم نمی خواد حداقل در زمینه ی داستان نویسی بشم. دلم می خواد همیشه کارهای خودم و دیگران رو با غول های داستان نویسی بسنجم و جلوشون کم بیارم. دلم می خواد همین کم آوردن باعث تلاش بیشتر خودم و دیگران بشه. شاید اشتباه می کنم. شاید باید فقط به همین چیزایی که داریم قناعت کنم و فقط (داستانک بازی) کنم. که در اون صورت فکر نکنم دیگر در این وبلاگ بمونم.
یا حق

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد