داستانک

وبلاگ گروهی داستانک‌نویس‌های ایرانی

داستانک

وبلاگ گروهی داستانک‌نویس‌های ایرانی

زوجی که صاحب فرزند نمی‌شوند (۱)

دیده‌بودم که بالش می‌گذاشت تو لباسش و جلو آینه می‌‌ایستاد و جای خالی بچه رو نگاه می‌کرد. کمدش پر از لباس بچه بود، لباس‌هایی که بارها شسته بود و خشک کرده بود و اتو کرده بود و باز شسته بود.

دکتر  در حالی که با حلقه‌ش بازی می‌کرد گفت: وقتی هر دو نفر مشکل دارند . . . یعنی تو ازدواج دیگه‌ای شانس بچه‌دارشدن هر کدومتون بیشتر بود که اون هم باز قطعی نیست . . .

چطور می‌تونستم بگم دوستش دارم و بمونم و حسرت بچه‌دار شدن رو به دلش بگذارم.

حالا که هر کدوم راه خودمون رو رفتیم باز هم چیزی تغییر نکرده، هنوز هم دوستش دارم و او باز هم جلوی آینه می‌ایسته و من با بچه‌هایی که دارم شدم مردی که به خاطر بچه، زنش رو طلاق داده.

 

نظرات 4 + ارسال نظر
علی اشرفی شنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 21:40

خیلی سپاسگزارم هم به خاطر داستانک زیبایت و هم به خاطر مشارکت در موضوع مشترک.
در ضمن «موضوع مشترک»، فقط موضوع داستان‌هاست و به نظر من لزومی ندارد دقیقا اسم داستان هم باشد.

ظاهرا این داستان می‌گوید که سال‌های پیش تصور این بوده که مرد بچه‌دار نمی‌شده و گذشت زمان نشان داده که زن بچه‌دار نمی‌شده و مرد داستان ظاهرا فدارکاری کرده و از زندگی زن بیرون رفته.

ببخشید آیا درست فهمیدم؟

- خواهش می‌کنم.
- اسم فعلی برای مشخص شدن ربطش با موضوع مشترک است.
- بله
- دیگر التماس دعا نداری؟

هپلی یکشنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 08:52 http://happali.blogsky.com

سلام همسایه

اگه این زوج علاقمند بودن به همدیگه میشد یه اشاره ای هم به دوا و درمون بشه تا معلوم بشه که سعی بر برطرف کردن مشکل کردن و چاره ای غیر طلاق نداشتن !

برای اختصار جمله‌ی زیر رو حذف کرده بودم
ـ دکتر در حالی که با حلقه‌ش بازی می‌کرد گفت: وقتی هر دو نفر مشکل دارند . . . یعنی تو ازدواج دیگه‌ای شانس بچه‌دارشدنتون بیشتر بود که اون هم باز قطعی نیست . . . ـ
دوباره می‌گذارمش و ممنون
باز ببینمت

مرتضی توکلی پنج‌شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 01:14

یکی از بهترین داستانک‌هایی که دیدم. اصلا کلیشه‌ای نیست. آخر داستان رو نمیشه حدس زد. میشه بارها و بارها اون رو خوند.(البته از نظر من غیر حرفه‌ای)
بار عاطفی داستان زیاده. کمی آدم رو احساساتی می‌کنه. با این حال سلول های خاکستری مغز رو بیکار رها نمی‌کنه. راستی شما فکر می‌کنید مرد پاداش فداکاریش رو گرفته یا داره مجازات گذشت نابجاش رو می‌بینه؟

اشکان نیری یکشنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 10:17

خود داستان یا در واقع همون ایده ش خوبه (با وجود کلیشه ای بودن) اما به این صورتی که هست میشد یک داستان کوتاه خوب ازش بیرون کشید. برای داستانک شدن می بایست از صحنه هایی که داستان درش میگذره کم می کردین تا موجزتر بشه. سه چهارتا صحنه دارین توی این داستان. اگر فی المثل این داستانک رو فقط توی دفتر طلاق یا در مطب دکتر تعریف می کردین انقدر بیخود و بی جهت مجبور نبودین صحنه عوض کنید. درضمن اگر ناراحت نمیشید باید بگم آخر داستان کلیشه ای بود و تکراری. کاش یه پیچیدگی ای این آخر بود که کمی آدم رو به فکر وا می داشت. توی کلی داستان ها می خونیم که مرد با وجود دوست داشتن زن چون بچه دار نمیشن مجبور میشه زنش رو طلاق بده. اما مثلا داریوش مهرجویی توی فیلم "لیلا" میاد همین قصه رو توی یک فرم جدید و پر از جزئیات و صحنه های دوپهلو و کنایی میریزه و ازش یه داستان جدید و جذاب میسازه.
موفق باشید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد