از در که وارد شد پاهاش رو روی پادری ضدباکتری کشید و با اخمهای درهم به سمت اتاقش حرکت کرد. اتاق شماره نود و شش هزار و چهارصد و هفده.
با خودش فکر کرد: من خیلی معمولی ام؛ یه کار گر ساده!
اون روز حقیقت تلخی رو فهمیده بود؛ یه زنبور کارگر نمی تونه ملکه بشه!
پیشنهاد عنوان برای داستان: «پادشاه شدن یا پادشاه نشدن!»
واقعا این که آدم یک موضوع نسبتا سیاسی را کاملا غیرسیاسی داستانک کند خیلی هنر میخواهد (:
به سبک این هنر هم میگویند محافظهکاریسم (به ایسمهای قبلی اضافه کن!)
جالب بود. خوشمان آمد. برای اینکه باور کنی خیلی دقیق خواندم:
۱. اسپیس بین کلمهی «ضد» و «باکتری» را حذف کن.
۲. وقتی در داستان گفتی اخمهای درهم، خواننده میفهمد که طرف ناراحت بوده. بنابراین عبارت «کاملا دلخور» نباشه بهتره.
التماس دعا.
این نوع داستانک ها رو برحسب سلیقه دوست ندارم مگراینکه ضربه ی آخر خیلی قشنگ و فراموش نشدنی باشه. برای من ضربه ی آخر خیلی معمولی بود که البته شاید سلیقه ای باشه.
اما از هم جالب تر برای من "اتاق شماره ی نود و شش هزار و چهارصد و هفده" است! آهان! راستی! فکر کنم بهتر باشد همین "اطاق" را "اتاق" بنویسید. مثل بلیط که مدتهاست شده بلیت. یا خیلی کلمات دیگر به جز کلماتی که تغییر حرف عربی به فارسی منجر به تغییر معنا بشود. این یک قاعده ی تثبیت شده است.
اما انصاف ام حکم می کند بگم که این داستان رو دوست داشتم. شاید فقط به خاطر تصویر زنبور کارگری که وارد اتاق شماره ی نود و شش هزار و چهارصد و هفده شده و خواب و خیالات خوش از سرش پریده!
مرسی!
خیلی خیلی خوشم اومد.
موضوعت فوقالعاده است. منتها قبلا با این موضوعات برخورد داشتهام به همین خاطر برایم تازگی نداشت.
جملات اول کارتون «زی» خاطرت هست؟ مورجهای که کمبود محبت احساس میکرد.برای اینکه بچه وسطی در یک خانواده ۲ میلیون نفری بود!
((-: