بی تفاوت به ظرف های داخل ظرفشویی نگاه کرد و سعی کرد به جوراب های بدبوی مرد فکر نکند. نگاهش به روزنامهء روی میز افتاد: ((قانون مصوب مجلس در مورد چند همسری مردان...)) روزنامه را برگرداند.
کتابی خاک گرفته را از کتابخانه برداشت: ((تاریخ پارتیان)) و بی هدف باز کرد: ((...ملکه موزا، تشنه قدرت، پادشاهی فرهادـ پسر را در مرگ فرهادـ پدر، محقق می دید. زیرا هرگز، قدرت را منحصرا در اختیار خود تصور نمی کرد... بدین ترتیب توطعه قتل فرهاد چهارم را به انجام رسانید...))
با پوزخند، کتاب را بست و فکر کرد: ((رویای قدرت با واسطه؟! راستی، چرا در آفریقا شیرهای ماده شکار می کنند ولی لذیذترین قسمت شکار را شیر های نر می خورند؟))
داستانک به مطالب متعدد و پراکندهای پرداخته که هر کدام میتواند یک داستانک باشد.
پیام داستانک در اولین بار خواندن دستگیرم نشد. در بار دوم هم . . .
بار سوم سعی کردم داستانک را اینطوری بخوانم:
بی تفاوت به ظرف های داخل ظرفشویی نگاه کرد. نگاهش به روزنامهء روی میز افتاد: ((قانون مصوب مجلس در مورد چند همسری مردان...)) روزنامه را برگرداند، سو تیتر صفحهی دیگری این بود: در آفریقا شیرهای ماده شکار میکنند ولی لذیذترین قسمت شکار را شیرهای نر میخورند.
خوب البته حتما من نتونستم منظور رو برسونم.
موضوع اینه که این آدم هر کجای زندگیش رو که نگاه می کنه این مسئله تبعیض جنسیت رو می بینه؛
۱- زندگی شخصیش.
۲- جامعه ای که توش زندگی می کنه؛ که واقعیت همون جوراب بد بو رو همرا خودش داره.
۳- تاریخ.
۴- حتی طبیعت.
ودر واقع این مجموعه پراکنده، در نهایت به یک نقطه می رسه که اسمش تبعیضه.
الان این آقا اشکان میاد، میگه: بازم که کارت رو توضیح دادی!
حق، هم داره به خدا!
جسارتا یک بار داستانی که من خلاصه کردهام را بخوانید، هر چهار مورد فوق در آن پیدا میباشد.
در ضمن این تبعیض نیست، تفاوت است.
^ ^
|| ||
یک سوژه جنجالبرانگیز فمینیستی و ضد فمینیستی.
التماس دعا.
D-: