داستانک

وبلاگ گروهی داستانک‌نویس‌های ایرانی

داستانک

وبلاگ گروهی داستانک‌نویس‌های ایرانی

یک خبر ادبی

 

یک جسد دیگر برای دریافت مجوز خاکسپاری روانه‌ی وزارت ارشاد شد. مرحوم یا مرحومه که هویت او تاکنون ناشناس مانده است توسط انتشارات ققنوس صبح دیروز به وزارت ارشاد سپرده شد تا مراحل کفن و دفن او به صورت قانونی آغاز شود. روابط عمومی انتشارات ققنوس در مواجهه با سؤالات خبرنگار بخش حوادث ادبی روزنامه تنها به این پاسخ که «نویسنده بود دیگه!» کفایت کرد. خبرنگار ما همچنین از تجمع تعدادی از بستگان نویسنده‌ها و شاعران مرحوم جلوی درب اصلی وزارت ارشاد و ابراز نگرانی از وضعیت نگهداری اجساد خبر داد. برخی از آن‌ها با بیان این‌که بیش از یک سال از مرگ عزیزشان گذشته است اضافه کردند: «شغل آن‌ها آنقدر که برای وزارت ارشاد مهم است برای ما نیست. فقط مرده‌ی ما را بدهید.» در همین راستا وزیر ارشاد در مراسم رونمایی بزرگ‌ترین کتاب دنیا که به عرض سه متر و طول شش و نیم متر توسط جمعی از هنرمندان در پارک لاله ساخته شده است در بخشی از سخنانش در همین رابطه از سختی کار رسیدگی به اجساد برخی از نویسندگان گفت و گلایه کرد: «برخی از نویسندگان مخصوصاً می‌میرند تا روند اداری بخش سردخانه و صدور مجوز کفن و دفن وزارت ارشاد را مختل کنند.» وی با بیان اینکه ما در حال انجام وظایف خود هستیم اضافه کرد: «شیطنت نکنید!»      


می‌دونم طولانی‌تر از حد و حدود یک داستانک شده اما شاید بیشتر یک مطلب طنز باشه تا داستانک... نمی‌دونم!

 

نظرات 3 + ارسال نظر
علی اشرفی شنبه 4 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 00:52


قطعن داستانک نیست. اگر روان‌تر و ساده‌تر نوشته می‌شد برای ستون طنز روزنامه‌ها مناسب بود، یا رادیو جوان. در مجموع فکر کنم به‌راحتی می‌شود سوژه آن را داستانک تبدیل کرد. ماجرا هم اینطور باشد:


مجوز دفن یک جسد باید توسط سازمان‌های ذیربط صادر شود و . . . سازمان‌های بین‌المللی به تاخیر در صدور مجوز ترخیص یا تدفین این جسد اعتراض کردند و . . .


در ضمن تصریح کردن عناوینی مثل (وزات ارشاد) یا (پارک لاله) باعث می‌شود که داستان خیلی روزمره شود و تاریخ مصرف آن کوتاه باشد و بین‌المللی نشود و خلاصه اینکه مثل یک گزارش روزنامه‌ای بشود.

ممنون از نظرت علی جان،
درسته. میشه به داستان تبدیلش کرد اما فکر کنم داستانک نشه و داستان کوتاه بشه.
بعد هم من فکر نمی کنم به صرف اینکه به اسامی به واقعیت ارجاع داده بشه یک داستان یا نوشته رو روزمره یا تاریخ مصرف دار بشه. البته در مورد نوشته ی خودم قضاوت نمی کنم اما فکر می کنم اون حسی که میگی بیشتر به خاطر همین داستان نشدن ماجرا باشه تا آوردن اسامی و عناوینی از واقعیت. من داستان هایی خوانده ام که به صراحت از یک سری واقعیت روزمره اسم برده اند اما تاریخ مصرف دار نشده اند. البته افراط در این زمینه (واقع نمایی) مسلما باعث ابتذال و تاریخ مصرف دار شدن داستان می شود.
ممنون

نرگس شنبه 4 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 15:59 http://golaab.blogsky.com

ببخشید! من اصلا متوجه موضوع نشدم.

متوجه چی نشدید؟ چون اصلا چیز غیرقابل فهمی نیست. عجیبه! مطلب فوق العاده ساده و همه فهمی ست!

مرتضی توکلی پنج‌شنبه 30 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 11:44

سلام آقا اشکان. کم پیدایید؟ داستانک جدید ندارید؟
غرض از مزاحمت لطفا آدرس وبلاگ یا وبسایت شخصی تان را بفرمایید تا در لیست اعضا (ستون سمت چپ، زیر کادر جستجو) درج شود.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد