نگاهش را دوخته بود به تلفن. ساعتها بود که انتظار می کشید. ناگهان صدای تلفن از جا پراندش.
زنگ اول
دستش را به سمت گوشی برد... مکث کرد.
زنگ دوم
فکر کرد: (( جوابتو نمی دم؛ از فراموش کاریهات، خیلی دلخورم. )) دستش را روی گوشی نگه داشت.
زنگ سوم
(( باید گوشی رو بردارم. باید بگم که چقدر از بیتوجهیات عصبانی ام. ))
زنگ چهارم
(( حالا یه کم پشت خط بمون تا بفهمی انتظار کشیدن چه مزهای داره. ))
زنگ پنجم
(( اصلا همهاش تقصیر من الاغه که اینقدر دوستت دارم. ))
گوشی را برداشت: الو، سلام ... نه! خوبم، تو چطوری؟ ... نه! تو آشپز خونه بودم؛ دستم خیس بود.
سلام
وبلاگ زیبایی دارین
.
هر سفر یه تجربه است و هر تجربه یه سفر....
با وبلاگ آژانس مسافرتی منتظر حضور سبزتون هستم
شاد و موفق باشید
بای
دوست عزیز این وبلاگ، یک وبلاگ گروهیه.
پیغامتون هم به همه دوستان رسید.
این غزل رو که در مورد مصائب نوین اهل بیت عصمت و طهارته تقدیم می کنم به پیشگاه آن حضرات
ادعای عشقبازی شب یه شب بالا گرفت
عشق مـُـرد و جای او غفلت پرستی پا گرفت
گر چه لبها نام او را می کنند اینجا ادا
این اداداری شعور و شور را یکجا ،گرفت
گوئیا ارباب غیر از چشم و ابرو هیچ نیست
جای دستورش بباید بازوانش را گرفت
ای که می گویی سگ ارباب بودن بهتر است
آیه تطهیر حق سگ شدن از ما گرفت
ای رسول ترک را اسباب غفلت کرده گان
سگ نماند او گشت آدم، راه استعلا گرفت
ادعای شور و مستی صحبت از دیوانگی
آش شور خود پرستی طعم یا زهرا گرفت
وحی نازل میشود بر حلقه دیوانگان
تک به تک پیغمبرند اینها بسی امضاء گرفت
لخت شو حرف از حیای حضرت عباس نیست
باید اینجا لخت و عور و بی خبر احیا گرفت
پوست دین را بکن این اسب دارد استوخان
بعد مجنون شو بزن باید ره صحرا گرفت
از مناجات علی این قوم خودسر بی خبر
سیره مولا کجا و راه اینها ، تا گرفت
بارالها کاش همرنگ رفیقانت شوم
عاشقم کن تا تواند دل ره دریا گرفت
یک قطره آب در گوشه ای از پادگان خواب رفته بود
و مزار هق هق های شبانه باد را زیارت می کرد (کافشین)
عذر می خوام؛ من متوجه نشدم.
ببخشید یه سوال داشتم. راوی چه حیوانی است؟ فکر کنم فراموش کردید بنویسید!
((:
آهان. الآن متوجه شدم . . . او یک الاغ است. مرسی.
جالب بود. و اینکه اگه من بودم اسمش رو میذاشتم «انتظار»
یک الاغ نصفان( نسوان) ناقص العقل، البته.
«انتظار» هم پیشنهاد بدی نیست.
برای علی اشرافی:
یادآوری کنم که دم روباهی که از آن نوشته بودید پیامبر من و همه مسلمانان است.
تکرار نشود
اشاره :
من مات و لم یعرف امام زمانه مات میتته جاهلیه «کسى که بمیرد و نشناسد امام زمانش را همانا با مرگ در جهالت مرده است» شناخت موعود آخر الزمان و حجتبر حق زمان، تکلیف همیشه شیعه اهل بیت است.
در این باره روایات بسیارى در منابع روایى مسلمین اعم از شیعیان و برادران اهل تسنن آمده است.
واحد تحقیقات مرکز فرهنگى موعود، تحقیق و تفحص درباره روایات را در دستور کار خود قرار داده است. این مقاله، در زمره اولین آثارى است که بحضور طالبان چشمه خورشید تقدیم مىشود.
از دلایل عقلى و نقلى فراوانى استفاده مىشود که باید همه انسانها در همه اعصار و امصار، امام زمان خود را بشناسند، وگرنه رشته اتصال آنان از آئین مقدس اسلام گسسته، به عهد بربریت و جاهلیتخواهند پیوست.
در این مقاله ما در صدد برشمردن دلایل عقلى و نقلى این حقیقت نیستیم، بلکه تنها از اسناد و مدارک حدیث معروف: «من مات و لم یعرف امام زمانه مات میتته جاهلیة» سخن خواهیم گفت و تعبیرهاى مختلف این حدیثشریف را به مقدارى که در یک مقال بگنجد برخواهیم شمرد.
با توجه به این که این حدیثبا تعبیرهاى مختلفى در منابع اهل تشیع و تسنن آمده، متون وارده را با دقت کامل بررسى کرده، در سه بخش تقدیم خوانندگان گرامى مىنماییم:
1-متونى که عینا - بدون هیچ کم و زیاد - در منابع شیعه و سنى آمده است.
2- متونى که فقط در منابع اهل سنت آمده است.
3- متونى که فقط در منابع شیعه وارد شده است.
بخش اول:
متونى که در منابع شیعه و سنى بدون هیچ کم و کاست آمده:
1- «من مات و لم یعرف امام زمانه مات میتة جاهلیة»:
«هرکس بمیرد و امام زمانش را نشناسد به مرگ جاهلى مرده است.»
این متن مشهورترین متن این حدیثشریف است که جمع کثیرى از علماى شیعه و سنى آن را با سلسله اسناد خود، در کتابهاى حدیثى،لام صلىالله علیه و آله روایت کردهاند.
و اینک راویان این حدیثبا این تعبیر از علماى شیعه:
1- سید مرتضى علمالهدى، متوفاى436 ه . (1)
2- امینالاسلام، ابوعلى، فضل بن حسن طبرسى، متوفاى 548 ه. (2)
3- على بن عیسى اربلى، متوفاى693 ه . (3)
4- على بن حسین بن عبدالعالى، مشهور به «محقق کرکى» متوفاى 940 ه . (4)
5 - شیخ بهاءالدین محمد عاملى، مشهور به «شیخ بهائى» متوفاى 1030 ه . (5)
6 - ملا محسن فیض کاشانى، متوفاى 1091 ه . (6)
7- محمدبن حسن، مشهور به «شیخ حر عاملى» متوفاى 4-11 ه. (7)
8 - مولى محمد باقر مجلسى، متوفاى 1110 ه . (8)
و اما راویان این حدیثشریف به همین تعبیر از اهل سنت:
1- مسلم بن حجاج نیشابورى، متوفاى 261 ه . (9)
2- قاضى عبدالجبار معتزلى، متوفاى 415 ه . (10)
3- محمدبن فتوح حمیدى، متوفاى 488 ه . (11)
4- مسعودبن عمر بن عبدالله، مشهور به «سعدالدین تفتازانى» متوفاى 791 ه . (12)
5 - على بن سلطان، مشهور به «ملا على قارى» (13)
6 - مولى حیدر على فیضآبادى هندى، متوفاى 1205 ه . (14)
7- حافظ سلیمانبن ابراهیم قندوزى، متوفاى 1294 ه . (15)
2- «من مات ولم یعرف امام زمانه فقد مات میتة جاهلیة»:
در این متن فقط کلمه «فقد» بر متن نخستین افزوده شده و مفهوم حدیث را با تاکید بیشترى بیان مىکند.
این متن را از علماى بزرگ شیعه: ابوجعفر محمد بن على بن شهراشوب، متوفاى 588 ه . روایت کرده (16) و از علماى اهل سنت گروهى آن را نقل کردهاند که از آن جمله است:
1- شیخ ابوسعید خادمى حنفى، متوفاى 1168 ه . (17)
2- قاضى بهلول بهجت افندى، مشهور به «قاضى زنگنه زورى» متوفاى 1350 ه . (18)
3- «من مات بغیر امام مات میتة جاهلیة»:
«هر کس بدون امام از دنیا برود به مرگ جاهلى از دنیا رفته است.»
راویان حدیثشریف از علماى شیعه:
هور به «شیخ مفید» متوفاى413 ه . (19)
2- محمد بن مسعود بن عیاش سلمى، از بزرگان قرن سوم هجرى. (20)
3- شیخ محمد مشهدى، از علماى قرن دوازدهم هجرى. (21)
و اما راویان آن از علماى بزرگ اهل سنت:
1- ابوداوود سلیمان بن داود طیالسى، متوفاى 204 ه . (22)
2- احمد حنبل پیشواى حنابله، متوفاى 241 ه . (23)
3- ابوالقاسم سلیمان بن احمد طبرانى، متوفاى 360 ه . (24)
4- عبدالحمید، ابن ابىالحدید معتزلى، متوفاى656 ه . (25)
5- نورالدین على بن ابى بکر هیثمى، متوفاى807 ه . (26)
6- على بن حسامالدین، مشهور به «متقى هندى» متوفاى 975 ه. (27)
7- محمد بن سلیمان مغربى، متوفاى 1094 ه . (27)
4- «من مات لا یعرف امامه مات میتة جاهلیة»:
«هرکس بمیرد و امامش را نشناسد با مرگ جاهلى مرده است.»
از علی اشرفی بابت این که این نظر رو دیر تائید کردم عذر می خوام.
بابا، برای هر کس، تو قسمت نظرات خودش نظر بذارید.
http://mouood.org/content/view/99/3/
چشم.
باریکلا، قشنگ نوشتی .
ممنونم.
ممنون
سلام دوست خوب. بابت چی؟
آخ آخ آخ !
دیدم عدد جلوی نظرات ۸ میباشد، مقدار زیادی به حسودی دچار شدم!
در صورتیکه فقط ۳ نظر به این یادداشت مربوط میباشد.
لتفن برای پیشگیری از سوءبرداشت مخاطبان، پیغامهای خیلی نامربوط را حدف کنیم بهتر میباشد. سپاسگزار میباشم. ملتمس دعا میباشم.
اگر صلاح دانستید این نظر را هم حذف کنید.
بله حق با شماست، البته. اما یه کم انصاف هم بدید. مثلا یکی از نظرات برای شما بود؛ خوب، من باید تائیدش می کردم. بقیه نظرات نامربوط هم، بعضیاشون ابراز لطف و محبت هستن. آخه من دلم نمیاد تائید نکنم. بعضی ها هم می خوان یه جورایی ارتباط برقرار کنن. یعنی وبلاگشون رو معرفی کنن. خوب چه اشکالی داره؛ معرفی کنن. شاید بعضی از خواننده ها علاقمند باشن.
فقط فکر کردم اگر تائید نکنم دور از ادبه.
همین.
خداوندگار، ما را از شر این اعداد جلوی نظرات در امان بداراد.
بگو تو چرا همیشه یه داستانک تو جیبت داری؟
هرچی اتفاق میافته آنی میکنیش داستانک.
خیلی خوبه فقط امیدوارم اگر منو دیدی سوژهی خوبی به ذهنت برسه. خوب در اینجا منظورم مثبت است و نه دبش.
ما اینیم دیگه! به قول علی من داستانک نمی نویسم؛ همش،... رو می نویسم.
ای به چشم.