روزی که کنار خونهم اتوبان ساختند، کلی خوشحال بودم و به پسرخالههام که تو کوچههای تنگ شهر زندگی میکردند یه عالمه فخر فروختم.
حتی وقتی صداگیرهای بتونی را جلو روم ساختند و باغچه رو از پیادهرو جدا کردند، بازم شبها، میتونستم چراغای شهر رو بشمرم یا ماشینهای شیکی رو که با سرعت از پیش چشمم میگذشتند.
و سالها گذشت . . .
الان چهارده بهاره که هیچ پسربچهای از تنهی سنگین من بالا نرفته و شاخههای منو به طمع چیدن چند دونه توت، تکونتکون نداده.
و من آرزو میکنم که ای کاش ساکن یه باغچهی قدیمی، کنار یه دیوار آجری بودم . . .
التماس دعا!
با شما نبودما. با اون درخته بودم :-)
فکر می کنید بشه یه کم کوتاهترش کرد؟
والله به نظرم میشود.
کلا ۵ تا پاراگراف داریم که میخواستم دومی و پنجمی را حذف کنم.
بعد نمیدونم چی شد که ترجیح دادم اینطوری باشد.
در ضمن به نظرم محتاجیم به دعا !
موفق باشید، کمی توضیح بیشتر میخواست برای اینکه نشان دهد درخت بوده.
شما هم موفق باشید.
التماس دعا .
والله بعد از این که اسم داستانک درخت است به نظرم خیلی نباید سخت باشد که بفهمیم درخت بوده، درست نمیگم؟
در جواب نظر نفر قبل عرض کردم.
آفرین. به به !
راستی این روزها چند نفر بالای سرشون رو نگاه میکنند و توی درختها دنبال توت میگردند؟
علی اشرفی ۱
دیگه نبود؟
هر آدمی که به بهداشت نسبتا بیعلاقه باشد
و کمی هم از نعمت قد بابهره باشد
و کمی از کلاس بیبهره باشد،
و کمی شکمو باشد،
و کمی خسیس باشد،
روی درختها دنبال توت میگردد.
التماس توت!
اسم داستانت ضربه گیره.
ببین اسم داستان نباید محتوای داستانت رو اینجوری لو بده. یعنی تعلیق و ضربه ای که در انتها باید می داد رو کلا از بین می بره