داستانک

وبلاگ گروهی داستانک‌نویس‌های ایرانی

داستانک

وبلاگ گروهی داستانک‌نویس‌های ایرانی

شاه

 

 

شاه بود و یک قلعهء خالی، بالای کوه قاف؛ در سکوت و تنهایی و بلندای اقتدارش.

یک روز، شاه، خمیازه کشید. دیگر می‌خواست به هیاهوی بندگان، بیاندیشد.

 

 

http://golaab.blogsky.com 

 

نظرات 4 + ارسال نظر
مرتضی ملک محمدی شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 17:45 http://aboutpoem.blogfa.com

داستان خوبی بود اما بیشتر یه طرح بود تا داستان...
موفق باشید...

بله. اینم حرفیه.

علی اشرفی شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 19:55


سوال: آیا : بردگان = بندگان ؟


خدا همه‌ی ما را به راه راست هدایت کناد

و به جمع ایمان‌داران بپیونداناد

و از کفرگویی برحذر داراد!

خیلی برام جالبه چون خودم هم بین بردگان و بندگان تردید داشتم.
در نهایت بردگان رو انتخاب کردم؛ به یک دلیل بسیار منطقی. اونهم اینکه از بس فکر کردم، خسته شدم؛ بعدش همینجوری یکی شو نوشتم.

البته الان فکر می کنم بندگان بهتره.

امین پنج‌شنبه 30 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 01:05 http://morpheus.blogsky.com

سلام!
با وجودی که نوشته شما بسیار کوتاهست؛ اما به نظر من می توان میلیون ها میلیون سال رو حذف کرد! در نتیجه تأثیر خمیازه بیشتر می شود.
در سکوت و تنهایی و بلندای اقتدارش! را هم می توان حذف کرد. در آن صورت تأثیر هیاهوی بندگان و یا بردگان - چه فرقی می کند وقتی شاه گوش نمی دهد - بیشتر می شود.

خیلی لذت بردم از این که متوجه شدم کارم رو با دقت خوندین.
حتما بهش فکر می کنم.

سحر جمعه 31 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 00:39

خوب بود من هم با دقت خوندم اما فقط با حذف «میلیون‌ها میلیون سال» موافقم.

ممنون که با دقت خوندی.
حذفش می کنم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد