دختر بیچاره دیگه طاقت نداشت !
تمام اثاثیه خونه رو فروخته بود تا خرج دوا و دکتر مادرش رو بده
البته حق هم داشت ، هیچ کس رو نداشت که کمکش کنه ، نه پدری ، نه برادری ....
باید برای ادامه زندگی پول جور می کرد
تصمیم رو گرفته بود !
هوا تاریک شده بود ، خیلی پیاده رفت تا رسید به خیابون اصلی
هنوز تردید داشت ، می ترسید ،اولی و دومی رد شدن ، هنوز ته دلش ...
احساس شرم می کرد ، داشت با نجابتش کلنجار می رفت !
ماشین سومی رسید و بوق زد ........
--------------------------------------------------------------------------
ممنون از دعوت شما.
در خدمتیم.
خوشحالم که به جمع ما پیوستید. برایتان دعوتنامه ارسال شد. در صورتی که هنگام ثبت نام به مشکلی برخورد کردید با ما تماس بگیرید.
منتظر داستانک های شما هستیم.
========================
این نظر توسط مدیر وبلاگ پاسخ داده شد
سلام
ممنونم که سر زدید.
لینک دادم.
داستان اول، زبان متن با دیالوگ تفاوتش تو اثر اگه رعایت میشد ،بهتر بود.
البته از نظر خودم.
دست نویسنده درد نکنه
سلام علیکم
ضمن اظهار خوشحالی از اینکه از سفر ۱۷ روزه برگشتهاید و با آرزوی اینکه شما هم برای نوشتههای دیگران نظر بدهید،
اون قضیهی تکلایه و چند لایه و اینها که یادتان هست؟
این داستانک خیلی یکلایه میباشد. در واقع این میتوان مقدمهی یک گزارش خیلی پاستوریزه برای تلویزیون باشد.
ببین هپل بابا ! انتظارم را اینطوری بیشتر توضیح میدهم:
بیا اصلن نیمهی اول داستان را حذف کنیم. داستان را از «هوا تاریک شده بود . . . بخوانیم» چطوره؟
اما یک مسئلهای هست و آن این کلمهی نجابت است. اصلن بیا اسم این داستان رو بگذار «نجابت».
التماس دعا !
کسی حق ندارد در باه ی چیزی که نمیداند قضاوت کند ... .
همیشه راهی هست .. حتی یک راه که به بیراهه نرویم .. .
با تشکر
متاسفانه بعد از ثبت نام ایمیل تایید برایم نیامد و ما هم چنان منتظر
آدرس ایمیل شما همین sama1112@yahoo.com است؟ بررسی میکنم. مجددا ایمیلتان را چک کنید. قسمت bulk را هم ببینید.اگر هنوز ایمیل تایید برایتان نرسیده بود مجددا پیام بگذارید.
=====================
این پاسخ توسط مدیر وبلاگ نوشته شده
سلام
منم میخوام با شما آشنا بشم
سر بزنید خوشحال میشم
والا چه عرض کنم!
بگو: حالا کی نظر تو رو پرسید؟ :-))
فکر می کنم، گذشته از این که واقعا می شه یه موضوع تکراری رو خیلی خوب نوشت، می شد یه کم بیشتر با جمله هات کلنجار بری. نمی خوام کلی گویی کنم. ولی واقعا حس می کنم می شه یه کم روش کار کرد. البته چه جوریش رو نمی دونم. این دیگه کار خودته.
البته مشروط بر این که با من موافق باشی.
سلام مرتضی جان
خوش حال شدم صدات رو شنیدم.
منتظر تماست بودم که شماره همراهت رو داشته باشم.منتظرم.
من مرتضی نیستم
سلام!
داستانک شما فارق از ایده و طرحی که در نظر داشته اید؛ می تواند به مراتب کوتاهتر باشد! دلیلم این است که به طور کلی قدرت داستانک یا به عبارتی داستان سریع آن است که ضربه خود را به خواننده به موجزترین شکل ممکن بزند و این داستان شما با توجه به مقدمه خود از کلمه 20 لو رفته و قدرت ضربه او به مراتب کمتر شده است.
به ویژه آنکه شما در همان ابتدای داستان با ترکیب ‹دختر بیچاره› به نوعی انتهای داستان را برای خواننده معلوم کردید.