زن: آقا مستقیم
راننده که خیلی وقت بود مستقیم را گم کرده بود، با خود گفت:" این بار می روم." پایش را روی ترمز گذاشت.زن سوار ماشین شد و ماشین به راه افتاد.
زن: من پول زیادی ندارم ولی در بست.
راننده آرام و ساکت به راه خود ادامه داد. زن حرف زد، او سکوت کرد. زن گفت، او گوش داد. زن خندید، او حتی پوزخندی هم نزد. زن کیفش را باز کرد و خودش را در آینه ای آراست، او لحظه ای هم به آینه ماشینش نگاه نکرد.
زن: حالا می توانی بپیچی.
ولی مرد مسیرش مستقیم بود.
زن گوشه ی خیابان: آقا مستقیم.
www.minifictions.blogfa.com
مستقـــــــــــــــــــــــــــــــــــیم!
سلام آقا سعید. به وبلاگ داستانک خوش آمدید. البته خوشآمد گویی بعد از سه داستانک کمی دیر است. ببخشید. مشغله زیاد است.
راستی اگر دوستتان آقای محمد هادیان هم داستانک مینویسد دعوتش کنید که به این وبلاگ ملحق شود. کافی است در قسمت نظرات ایمیلش را قرار دهد.
منتظر داستانکهای خوب شما هستیم
سلام ممنونم و منم ازین که در جمع نویسندگان این وبلاگ هستم خوشحالم
بابا ایــول !
وقتی آدم این داستانک را بعد از نوشتهی «بدون عنوان» هپلی میخواند، گمان میکند که موضوع هر دو یکی است. اما واقعا چقدر این یکی داستانیتر و پرمغزتر است.
تشکر میکنیم. موفق باشید. التماس دعا !
ممنون علی آقا...نظر لطفتونه
در ضمن جواب سوالاتونو در مورد داستانک بند 11 دادم
یا علی