داستانک

وبلاگ گروهی داستانک‌نویس‌های ایرانی

داستانک

وبلاگ گروهی داستانک‌نویس‌های ایرانی

میخ آهنین در سنگ

مشاور: مگه نمی‌گی بی‌کار بود، معتاد بود، هرز هم می‌رفت، پس چرا زودتر ازش جدا نشدی؟

زن: به خاطر بچه‌هام که باباشونو دوست داشتن.

مشاور: پس چی شد که بالاخره جدا شدی؟

زن: به خاطر بچه‌هام که بیشتر از اون سختی نکشن.

مشاور: حالا چرا بعد از این همه سال از طلاقت پشیمونی؟

زن: به خاطر بچه‌هام که تحقیر شدن، که این همه سال بی‌بابا بزرگ شدن.

مشاور: تو باید به خودت هم فکر کنی به این که چی  دوست داری، چی دوست نداری، چی اذیتت می‌کنه، برای داشتن یک زندگی سالم و رو به پیشرفت کمی خودخواهی لازمه.

ـ یعنی می‌گید اینجوری برای بچه‌هام هم بهتره؟

 

نظرات 6 + ارسال نظر
سهیل میرزایی پنج‌شنبه 30 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 12:36 http://soheilmirzaee.blogfa.com

سلام داستان قشنگی بود.
خوبم نوشته شده بود.

ممنون، قابلی نداشت.

سهیل پنج‌شنبه 30 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 12:39

آقای توکلی اگه صلاح دونستید داستان های منو تو وب گروه نمایش بدید.
با تشکر.البته به سلیقه ی خودت تو آرشیو هر داستانی که دوست داشتی بردار.

علی اشرفی پنج‌شنبه 30 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 16:00

نوشتن شما من را یاد کارگردان‌هایی می‌اندازد که خیلی کم‌کارند و چند سال یک بار فیلم می‌سازند، اما همان کارهای اندکشان هم ماندگار می‌شود.

با خواندن این داستان کلی خندیدم، و همچنین کلی حظ کردم. جایتان خالی بود.

التماس دعا !

فقط تو می‌تونی به این داستانک بخندی.

امید جمعه 31 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 05:22

بالاخره خودش یابچه هاش؟

نرگس جمعه 31 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 22:43 http://golaab.blogsky.com

با علی موافقم؛ اون قشمتش که جاتون خالی بود.
خوشحالم که بازهم، می نویسید.

از داستانکتون هم خیلی لذت بردم.
خسته نباشید.

ممنون. قابلی نداشت.

نازلی پنج‌شنبه 6 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 11:21 http://darentezarmojeze.blogsky.com

خیلی عالی بود خیلی زیاد. حقیقتی راجع به مادرانی که هرگز به خودشان فکر نمیکنند.
لذت بردم .
موفق باشید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد