داستانک

وبلاگ گروهی داستانک‌نویس‌های ایرانی

داستانک

وبلاگ گروهی داستانک‌نویس‌های ایرانی

حرام زاده

سرد بود .خیلی سرد . سردتر از همه ی سال هایی که کارتن خواب بود .همه ی محل می دانستند که حرام زاده است . و خودش هم می دانست . هیچ کس کار به او نمی داد و نه جا . وهیچ وقت به مسجد راهش نمی دادند . و همیشه می خواست بداند خدا چه شکلی است . سرد بود حتی سردتر از نگاه های تحقیرآمیز مردم محل . و حتی سردتر از وقتی که می خواست برود مسجد و خادم مسجد گفته بود: نجس برو بیرون . باید کاری می کرد.
**
از دیوار رفت بالا . آویزان شد و پرید توی حیاط . دستگیره را کشید .در باز بود .دو بخاری روشن بود و خیلی گرم . همه جا نور آبی بود . رد نور را دنبال کرد .لامپ آبی در محراب مسجد روشن بود . خیره شد . حتی پلک هم نزد . هیچ احساسی نداشت . انگار غرق شد در بی نهایت . او خدا را دید .
**
نزدیک اذان صبح است . خادم قفل در حیاط را باز می کند. لامپ آبی روشن نیست . بوی خوشی می آید .لامپ ها را روشن می کند .بوی خوش را دنبال می کند . کسی خوابیده است گوشه ی مسجد .با عصبانیت داد می زند .تکان نمی خورد. چند ضربه می زند تکان نمی خورد . بوی خوشی می آید . حرام زاده مرده است.
متیل

نظرات 3 + ارسال نظر
علی اشرفی جمعه 31 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 10:12


ضمن عرض خوش‌آمدید،

عرض می‌شود که داستانک محترم حدود ۳۲۱ کلمه می‌باشد. به نظرم خیلی راحت و بدون اینکه آسیبی به محتوای داستان وارد شود می‌شود آن را به ۱۲۰ یا ۱۳۰ کلمه رساند.
البته فقط مسئله حجم داستان نیست. به نظرم توضیحات اضافه زیاد دارد. مثلن حدود ۳ سطر به سرما و گرسنگی پرداخته است.
در ضمن شخصا با این کلمه‌ی حرام‌زاده خیلی مشکل دارم. اولا که اگه من بودم می‌نوشتم «حروم‌زاده». بعدشم اینکه معمولا ما نمی‌گوییم فلانی حروم‌زاده است (مگر به‌عنوان فحش که به نظرم خیلی هم فحش مناسبی است:)، بلکه معمولا می‌گوییم فلانی باباش معلوم نیست، یا بی‌پدر مادر بزرگ شده و . . . که هرچند دقیقا همون معنی رو نمی‌ده ولی ما در فارسی اینطوری می‌گوییم.

نکته خیلی مثبت داستان قضیه‌ی «خدا را دیدن» است که خیلی جالب تفهیم شده، اما بوش خوش از نعشه زیاد داستانی نیست، در واقع زیادی شاعرانه است. تازه مگر «حرامزاده» موجود مقدس یا آدم بزرگی است؟ البته که بی‌گناه است ولی اینکه از سر صدق و صفا خدا را دیده باشد، ربطی به بوی خوش جسد ندارد.

یک کار خوبی است که معمولا ندیده‌ام کسی آن را انجام دهد و آن هم بازنویسی داستانک است. اگر صلاح دانستید این کار را انجام دهید.

1.سعی می کنم بازنویسی اش کنم و کوتاه تر شود.
2.حروم زاده مخالف زبان معیار است و بهتر همان حرام زاده است.و در مورد بار معنایی اختلافداریم.
3.می خواستم در این داستان تفکر رایج در مورد حرام زادگان و بی ایمانی آنان را نقد کنم. شاید این بوی خوش به جای بوی گند جنازه نشان دهد که یک حرام زاده هم می توان دمقدس یا آدم بزرگی باشد.و می خواستم به دیگران هم(اهالی محل) نشان بدهم که او می تواند بهتر از آنها باشد و به دنبال نشانه ای بودم.اگر پیشنهاد بهتری دارید در خدمتیم.
4.باز هم از راهنمایی هایتان ممنون.

علی اشرفی جمعه 31 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 23:10


اتفاقا نظر من هم این است که «ممکن است» یک حرام‌زاده مقدس باشد،‌ ولی ما از این شخصیت همچین انتظاری نداریم. ضمنا همین که او خدا (نور آبی) را می‌بیند و مستخدم مسجد نمی‌بیند، این را می‌رساند که پرده‌ای از پیش چشم او برداشته شده.

موافقم ،داستان می توانست با؛ او خدا را دید؛ پایان یابد .و لی دق دل من خالی نمی شد از خادم مسجد.

نازلی پنج‌شنبه 6 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 11:19 http://darentezarmojeze.blogsky.com

حتی اگر طولانی است بسیار زیبا بود. مگر آیه نازل شده که باید چند کلمه باشد.
حتی بوی خوش هم بسیار خوب بود. همه چیز که رئال نیست. ( منظورم انتقاد به نظر قبلی است.)
فقط کاش جمله آخر را نمیآرودید.
موفق باشید ایده تان بسیار خوب بود.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد