ماشین گشت جلوی پای مأمور سر چهارراه ترمز کرد. افسر گشت نگاهی به سرتاپای مأمور کرد و گفت: آفرین! خیلی مرتبی. یه هفته مرخصی تشویقی میگیری. از صبح تا حالا چند تا جریمه نوشتی؟
_ قربان چهارده تا.
: همهاش چهاردهتا؟! مرخصیات باطل شد.
ماشین گشت جلوی پای مأمور سر چهارراه ترمز کرد. افسر گشت نگاهی به سرتاپای مأمور کرد و گفت: از صبح تا حالا چند تا جریمه نوشتی؟
_ قربان چهارده تا.
: همهاش چهاردهتا؟! فردا صبح خودت رو معرفی کن به بازداشتگاه.
ماشین گشت جلوی پای مأمور سر چهارراه ترمز کرد. افسر گشت نگاهی به سرتاپای مأمور کرد و گفت: از صبح تا حالا چند تا جریمه نوشتی؟
_ قربان چهارده تا.
آفرین! یه هفته مرخصی تشویقی میگیری.
باز هم من جواد طوسی بشوم و تو کیمیایی:
میشود فرض کرد که هر سه تا مامور سر چهار راه یک نفر بودهاند، یا فرض کرد که سه نفر جدا از هم بودهاند.
میشود فرض کرد که هر سه تا ماشین گشت یکی بودهاند، یا فرض کرد که سه تا ماشین گشت جدا از هم بودهاند.
یعنی میشود ۳ به توان ۲ تا فرض داشت.
حالا باید دید که آیا هر سه تای این اتفاقات رخ دادهاند و یک مامور سر چهارراه همهی این اتفاقات را از سر گذرانده است؟ یا نه هر اتفاقی را یک مامور تجربه کرده است.
و دیگر این که آیا همهی این احکام را یک ماشین گشت صادر کرده است؟ و یا هر حکمی را یک ماشین گشت جداگانهای صادر کرده است؟
تازه ممکنه نویسندهی داستانک محترم با توجه به اسم اخلاص که انتخاب کرده است، منظور دیگری داشته باشد، مثلا بخواهد بگوید که یک ماموری هست که چه تشویق شود و چه تنبیه کار خودش را خالصانه انجام میدهد!!
والله چه عرض کنم؟!
خوشحالم که از این چند سطر این همه تعبیر میشود کرد.
التماس دعا.
تازه سحر جان
از همه این ها گذشته
خیلی تک لایه شده
یا حتی با دقت نگاه که میکنی به نیم لایه هم نمیرسد
وقتی تموم میشه آدم انتظار داره جک باشه ولی هیچی نیست
حتی خنده هم نمیکنی
حتی گریه هم نمیکنی
حتی ناراحت هم نمیشی
حتی هیچ فکری هم نمیکنی
----------------------------------------------------------------------
خواستم یه خورده ادای خودشو در بیارم
البته بنده خیلی کوچکتر از آنم که کسی بخواهد مرا تقلید کند. اما ترجیح میدهم در کارهایی که نسبتا بهتر انجام میدهم تقلید شوم، مثل داستانک نوشتن.
التماس دعا.
از این مامورها دیگه پیدا نمیشه.
موفق باشید.
از این مامورها معمولا در داستانها پیدا میشود. همیشه هم همینطور بوده.
التماس دعا.
حالا من توی نظر دادن ازت تلقید کردم
؟
سلام!
اول اینکه با وجود شباهت جمله ها, جوابی که مأمور ارشد به سربازها می دهد, تا حدودی فضای منحصر به فرد ایجاد می کند. (اگر متهم نشوم که قوه تخیل زیاد از حد دارم) من فکر کردم که سرباز آخری در یک چهارراه بسیار خلوت مشغول به کار است و عدد 14 برای او یک رکورد است. سرباز دومی در جایی مثل میدان ولی عصر کار می کند و 14 برای او فاجعه است. و اولی هم در جایی است که 14 برای او چندان بد هم نیست.
اما به نظر من باید اسم کار را می گذاشتی صداقت!
این به نظر من مهم ترین ویژگی مشترک این سه سرباز است.!
موفق باشید
آقا خیلی خیلی متشکریم!
هم از بابت نظرتان و هم از بابت موشکافیتان و علیالخصوص از بابت نگاه جدیدی که به این داستانک داشتید.
از این داستان قبلن هفت هشت تعبیر شنیدم، که همهی آنها به نوعی صفت اخلاص (به قول شما صداقت) را به سرباز نسبت میدادند.
اما تعبیر شما افسر را عادل نشان میدهد.
خیلی خوشم آمد.
التماس دعا.