غرق حل مسئله بود. آنچنان تقلا می کرد که خستگی در چشمانش موج می زد. هرچه بیش تر تلاش می کرد، بیشتر در مسئله فرو می رفت.
پدر بزرگ می گفت: "هرگاه در حال غرق شدن هستی هرچه بیشتر دست و پا بزنی بیشتر فرو می روی." ولی او دست و پا زد، تلاش کرد، فرو رفت، غرق شد، مسئله شد. سال ها می گذرد و من در اعماق معادلات او یک مجهول اضافی می بینم
حتما باید به شکل دیگه ایی به مساله نگاه میکرد:)
شاید
موفق باشید.
بسیار خوب...
من که خیلی خوشم آمد.
پیشنهاد میکنم در رعایت علامتگذاری و پاراگرافبندی و نیمفاصله دقت کنید، آقا جان برایش کمی وقت بگذار. لااقل آخر آخرین جلمه که نقطه بگذار.
نوشتهی جالبی است، اما بیشتر به کاریکلماتور شبیه است. داستان نیست.