داستانک

وبلاگ گروهی داستانک‌نویس‌های ایرانی

داستانک

وبلاگ گروهی داستانک‌نویس‌های ایرانی

چاپ سوم قطع صنوبر

اسمم را پرسید . بالای صفحه سفید اول برایم تقدیمیه نوشت . اولین مجموعه شعرش بود . "با باد در برگ های صنوبر برقصیم"اسم کتابش بود . کتاب را ورق می زنم . دو سوم صفحه سفید است و گاه گاهی آن پایین چیزی نوشته شده است . صفحه سیزده را می خوانم . صفحه سفید پوش است مثل یک روز برفی و ردپای کوتاه یک گربه روی برف . شعرش سه چهار خط است .

صنوبر ایستاده است با دستانی گشوده

باد صدایم می کند

با باد در برگ های صنوبر می رقصم

صنوبر ا در آغوش می کشم/باران می بارد.

*
کتابش چاپ دوم شد . با همان صفحات سفید با دو سه خط شعر . دیروز صدای اره برقی که افتاده بود به جان  صنوبرها پرستو ها را فراری داد . شاید صنوبرها چاپ سوم را در آغوش بکشند.
........
متیل

نگاه

:راستشو بگو تا حالا چند بار عاشق شدی؟

- خوب من عاشق دخترایی هستم که سرشون می زارن رو شیشه عقب ماشین و بیرون رو نگاه می کنن، درست موقعی که بابا مامانه هواسشون نیست، من عاشقش می شم.

: بعدش، بعدش چی می شه؟

- خوب اینقدر دختر خانوم رو نیگا می کنم تا ماشین دور می شه و من دیگه نمی بینمش

: بعد میری دنبال ماشین دیگه؟

- نه دوباره می گردم دنبال یه دختر تنهایی که پشت ماشین سرشو گذاشته رو شیشه و بیرون رو نیگا می کنه

: بعد دوباره تو عاشقش میشی؟

- نه این بار اون دختره هستش که عاشق من شده

می دونی دلم واسه ی دختر می سوزه،حتما باباش داره سرش غر می زنه که چرا مجبورش کرده خیابونو دوباره دور بزنه...

www.minifictions.blogfa.com

پیرمرد و دریا

 

همان طور خیره شده بود به دریا
 اصلا پلک نمی زد
 هر روز غروب وقتی از ماهیگیری برمی گشت ٬ همین جا می نشست و فکر می کرد
 با خودش حرف میزد !


- آخه چرا ؟
این همون دریاست که من با ماهی هاش شکم مادر و خواهرم رو سیر می کنم
دریایی به این بزرگی و آرومی چرا میون این همه ماهیگیر فقط پدر من رو کشید تو خودش

بیچاره انقدر کارکرده بود که قیافش چند سال از سنش پیرتر شده بود


یک سال بعد پیرزنی همان جا خیره به دریا شده بود داغ شوهر و فرزند بدجوری ته دلش سنگینی میکرد .