داستانک

وبلاگ گروهی داستانک‌نویس‌های ایرانی

داستانک

وبلاگ گروهی داستانک‌نویس‌های ایرانی

استقامت

وقتی پنیر پیتزا را لابه لای مواد می ریخت خوب می دانست پنیر باید فاصله بین لقمه تا دهان مشتری را استقامت کند. وقتی اندک حقوق ماهیانه اش را می گرفت خوب می دانست تکدانه هزاری ها باید فاصله اول تا آخر ماه را استقامت کند. وقتی کودک معلول او دنیا آمد، خوب می دانست، کودکش باید فاصله بین مرگ تا زندگی را استقامت کند.او وقتی طناب دار را به گردنش می آویخت خوب می دانست طناب باید فاصله بین سقف تا گردنش را لحظاتی استقامت کند.

نظرات 7 + ارسال نظر
علی اشرفی شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 15:10 http://dokkan.blogsky.com

نظر تو بگو:


۱) چهارشنبه عید فطر
۲) پنج شنبه
۳) جمعه

۱-- تهران. دفتر بلاگ‌اسکای
۲-- تهران. پارک جمشیدیه
۳-- تهران. هرجای دیگه که پیشنهاد باشه.

علی آقا ممنون.
به نظرم بنج شنبه بعد از عید فطر خوب باشه... جاشم هر جا باشه فرقی نداره...

علی اشرفی شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 15:25 http://dokkan.blogsky.com

وقتی پنیر پیتزا را لابه لای مواد می ریخت خوب می دانست پنیر باید فاصله بین لقمه تا دهان مشتری را تحمل کند.
وقتی اندک حقوق ماهیانه اش را می گرفت خوب می دانست تکدانه هزاری ها باید فاصله اول تا آخر ماه را تحمل کند.
وقتی کودک معلول او دنیا آمد، خوب می دانست، کودکش باید فاصله بین ((تولد تا مرگ)) را تحمل کند. وقتی طناب دار را به گردنش می آویخت خوب می دانست طناب باید وزن بدن نحیف او را تحمل کند.

التماس دعا.

علی آقا ممنون.
مرگ تا زندگی را به این خاطر برگزیدم زیرا تولدش به خاطر سختی هایی که در راه بود به مرگ تشبیه شده...
چرا تحمل به جای استقامت؟
شما در جمله ی آخر جمله ی فاصله.... تا......را تحمل کند که همه جا رعایت می شه رو خراب کردید

سایت بازیسازان شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 16:59 http://gamedesigners.frm.ir/

سلام دوست عزیز امیدوارم حالت خوبه وبلاگت رو دیدم یلی عالی اگه به بازی سازی علاقه داری و می خوای توهم روزی بتونی بازی بسازی به انجمن ما هم سری بزن و حتما هم عضو شو من هم برای آموزش بازی سازی مقاله هایی رو می نویسم که می تونی از تالار دریافت کنی در ضمن هر گونه سوالی داشتی تو تالار بپرس یادت نره حتما عضو بشی .

سحر یکشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 10:42 http://sahar.blogsky.com

خیلی خوب بود، بعد از مدت‌ها یک داستانک خوب خواندم.
ترجیح می‌دهم فقط کلمه‌ی لحظاتی را حذف کنی.
در مورد فاصله‌ی مرگ تا زندگی هم با علی موافق بودم که توضیح شما قانعم کرد.

آخه طناب فقط بهید همین چند لحظه رو تحمل کنه تا مرد بمیره بعدش می تونه باره بشه

سحر یکشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 10:53 http://sahar.blogskyl.com

من با قرار صبح پنج‌شنبه‌ی بعد از عیدفطر در پارک جمشیدیه موافقم.

تعداد آرا = ۳رای
چون زهره و علی هم موافقند. (البته می‌شود هم ۶ رای حسابش کرد چون همسر زهره و بچه‌های من هم موافقند :)
تازه نرگس هم اعلام کرده است که اصلا من برنامه بریزم، پس نرگس هم با من موافق است و خب همسر نرگس هم که با نرگس موافق است، می‌شود ۸ رای :)

تعداد آرا = ۸ رای

نازلی یکشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 11:00 http://darentezarmojeze.blogsky.com/

خیلی تلخ بود دلم گرفت . بیچاره چقدر گناه داشت.
آخیییی

ممنون از هم دردیت

سارا جمعه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 14:43

خیلی داستاناتون جذابه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد