داستانک

وبلاگ گروهی داستانک‌نویس‌های ایرانی

داستانک

وبلاگ گروهی داستانک‌نویس‌های ایرانی

زنگ

فصل مدرسه که می‌شد سر ظهر زنگ خانه‌اش را می‌زدیم و فرار می‌کردیم. گمان می‌کردیم که نمی‌فهمد مائیم. وقتی که مرد، شنیدیم که سال‌هاست ناشنواست.

نظرات 8 + ارسال نظر
حسام یکشنبه 21 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 23:28 http://www.p30soft.blogsky.com/

بلاگ دانلود جدیدترین نرم افزارها

www.p30soft.blogsky.com
www.p30softcenter.tk

این بلاگ هر روز آپدیت میگردد

منتظر شما و نظرات گزمتون هستیم
این بلاگ را bookmark کنید

((این بلاگ را bookmark کنید)) یعنی چی کار باید بکنم؟

سپیده دوشنبه 22 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 11:40

عین داستانک های سحر !
خوب با رعایت هر چیزی که تو رعایت نمیکنی

سپیده دوشنبه 22 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 11:43

لطفا نظر قبلی رو تایید نکن
اشتباهی پیش اومد
چندین نظر با هم قاطی شد .

هپلی دوشنبه 22 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 14:10 http://dastanak.net

حالا چرا موقع مردن فهمیدی ناشنوا بوده ؟

آخه هرچی صداش می‌زدن جواب نمی‌داد !

:)

نرگس دوشنبه 22 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 14:57 http://golaab.blogsky.com

الان احساس می‌کنم یه داستانک خوب خوندم.
خیلی لری، گفتما. آخه من منتقد نیستم ولی منتقدا رو دوست دارم

من کسی که رو که ۳۰ سال فارسی حرف زده و دوسوم عمرش رو داستان خونده و یک سوم عمرش رو هم داستان نوشته، صاحب نظر می‌دونم.
حتی اگه اظهار نظرش لری باشد.

التماس دعا.

سحر دوشنبه 22 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 22:38 http://sahar.blogsky.com

من اگر باشم جمله‌ی «گمان می‌کردیم که نمی‌فهمد ماییم» را حذف می‌کردم.
اینجوری بیشتر از شیطنت نافرجام کنف می‌شوی.
به هر حال خسته‌نباشی.

والله موافقم.

نه
صبر کن

نه موافق نیستم.

هپلی سه‌شنبه 23 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 11:50

علی جان زیاد سر بسرش نذار تا سر موقع

این نظر هم تائید نکن

چشم.

چشم.

ببینم تو چند تا ایمیل داری؟

هپلی سه‌شنبه 23 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 13:54 http://dastanak.net

این چشم واسه تائید نکردن بود ؟

آره دیگه!
مگه نمی‌دونی اولین دستور در روانشناسی زناشویی این است:
بگو چشم، کار خودتو بکن!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد