داستانک

وبلاگ گروهی داستانک‌نویس‌های ایرانی

داستانک

وبلاگ گروهی داستانک‌نویس‌های ایرانی

برای وزیر(کردان)

از شطرنج بازی کردن لذت می‌برد. با خودش بازی می‌کرد. و همیشه هم می‌باخت. بعد از تمام شدن بازی عصبانی می‌شد، به خودش قول می‌داد که دیگر بازی نکند. ولی لحظاتی بعد، دوباره شروع می‌کرد...

دیروز وقتی دیدمش با خوشحالی تمام داشت برای دوستانش تعریف می‌کرد که چگونه توانسته بعد از این همه سال خودش را ببرد. می‌گفت: فریبش دادم. با آنکه مهره های سیاه از آن من بود، اول شروع کردم. هر بار که مهره ای از بازی خارج می‌شد، خودم دوباره آن را وارد بازی می‌کردم و خلاصه توانستم ببرمش.

امروز، وقتی برای تشخیص هویت به پزشکی قانونی رفتم، پزشکان علت مرگش را خفگی ناشی از گیر کردن مهره سرباز سفید در گلویش می‌دانستند.

نظرات 5 + ارسال نظر
مرتضی توکلی چهارشنبه 24 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 11:29

یکی از بهترین داستانک‌های این وبلاگ!
یکی از بهترین داستانک‌هایی که تا بحال خوانده‌ام!
بهترین مطلبی که درباره کردان خوانده‌ام!

آقا سعید! عالی بود. فقط یادت باشد وقتی یک داستان عالی می‌نویسی توقع بقیه را از خودت بالا می‌بری. دیگر حتی داستانک‌های خوبت هم بقیه راضی نمی‌کند

ممنون...
این یکی از دستم در رفت.
(الان دارم شکسته نفسی میکنم)

سحر چهارشنبه 24 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 12:02 http://sahar.blogsky.com

گاهی خیلی خیلی خوب می‌نویسی، گاهی خیلی خیلی بد!
به هر حال من همه‌ی نظرات را مرور کردم و دیدم تو باجنبه‌ترین نویسنده‌ی این وبلاگ هستی که هر چقدر هم تند ازت انتقاد کردند، خم به ابروت نیاوردی.
بودند کسان دیگری هم که خم به ابرو نیاورده باشند، اما آنهایی که اصلا نظر نداشتند و یا نظر تندی نداشتند!
ممنون از سعه‌ی صدرت.
این داستانکت هم جزو خیلی خوب‌هاست.

مرسی.
شاید دارم ادای انتقادپذیرارو در میارم.به هر حال برای آدم شدن راه طولانیه.

علی اشرفی چهارشنبه 24 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 13:23 http://dokkan.blogsky.com


قابل توجه دوستانی که برای خودشان «سبک» نوشتن قائل هستند:
این سبک، سبک سعید آقایی است. البته همه‌ی نوشته‌هایش به این سبک نیستند.
وقتی یکبار دیگر داستان استقامت (که آخرش خودکشی است) یا داستان دروغ (که در آن شخص به همه و حتی خودش دروغ می‌گوید) یا داستان مجهول (حتی خود شخص هم جزء مجهولات زندگی‌اش است) و بالاخره این داستانک، ردپای نویسنده‌ی واحدی را در همه‌ی آنها می‌بینیم.

البته این یکی، خیلی بهتر از آنهای دیگر است.

در ضمن به نظرم به آن خوبی‌ای که مرتضی توکلی می‌گوید نیست. ولی معمولن وقتی سوژه داستانی خیلی برای مرتضی توکلی دغدغه شخصی باشد، از آن داستان خوشش می‌آید.
اشکالی هم ندارد. به نظر من خیلی هم خوب است.

التماس دعا.

سلام علی آقا.
محاطبت من نبودم همین جوری گفتم یه سلامی عرض کنم.

مهسا کوچیکه چهارشنبه 24 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 21:02 http://little-lady.blogsky.com

اجازه میدادی روز از پست قبلی بگذره بعد پست میزاشتی

ساما چهارشنبه 24 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 22:46 http://mateel.blogfa.com

1.خدااز سر تقصیراتش بگذره چه مرگ دردناکی.
2.احسنت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد