آخر کلاس نشسته بود که احساس کرد حوصلش سر رفته، به دخترای کلاس نگاه کرد و اونی که قبلا هم زیاد به چشمش خورده بود انتخاب کرد و تصمیم گرفت عاشقش بشه! از فکر خودش خندش گرفت. حوصلش واقعا سر رفته بود، از کلاس زد بیرون. ناگهان دید اینگاری دختره هم اومده بیرونو داره نگاش میکنه؛ دلش ترسید، سریع رفت تو کلاسو رو نیمکت آخری نشست. چشماشو بست، حمدو سوره ای خوند و گفت:
خدایا غلط کردم!
امان از عاشقی.
ولی به نظرم کار از کار گذشته .
"دلش ترسید " ."دلش لرزید ". یا "ترسید".
"زیاد به چشمش خورده بود" . "او را دیده بود ".
تصمیم گرفت عاشقش بشه!
یه ربع به این جمله خندیدم!
هنوزم دارم میخندم.
التماس دعا.
همراه عزیز سلام
زاگرس استوری ویژه آبان 1387 با یک فراخوان طنز متفاوت منتشر شد .
منتظر قدم های شما هستیم.
www.zagrosstory.blogfa.com
سلام
آقا سعید
نوشته ات را خوندم
خب بعدش
البته جسارت مرا می بخشی
در همین حد
دخت ها شیطان هستن و به خدا پناه برده
؟
سلام اقای توکلی
آقای آقایی گفتند که اگر دوست دارید با سایت شما همکاری داشته باشم به شما آدرس میلم رو بدم
موفق باشید
زیبا بود.
با تشکر از دوست گرامی
همانطور که در ادامه مطلب آمده منبع داستانک (http://yekdastanak.blogfa.com/) پیش از این با لینک درج شده بود.
در منبعی که روبوسی از آن داستانک را برداشت کرده متاسفانه نامی از نویسنده نبود. از این رو و با توجه به رعایت اصول مرجع نویسی از تغییر لینک معذوریم. در صورت اصلاح لینک مبدا که در بالا ذکر شده اگر به ما نیز اطلاع دهید حتما اصلاح می کنیم.
با سپاس از دقت و حساسیت شما
روبوسی
سلام
دوست گرامی نظر شما در حد مقدورات تارنمای روبوسی در انتهای مطلب اعمال شد. امیدواریم که نویسندگان وبلاگ داستانک نیز به زودی نسبت به اصلاح لینک اصلی اقدام کنند.