کاش می شد دوباره همان کفش های خودم شوی وقتی تو را شب هنگام در حیاط می گذاشتم و تو اعتراضی نمی کردی این روزها دمپایی هایمان هم به تو حسادت می ورزند و می خواهند در کنار تو در میان کمد دیواری شیشه ای جا باز کنند اما تو آسوده بخواب عزیزم که فردا باید به من بگویی کجا ببرم تو را به گردش
(( در ادامه تصویر دو بازتاب چاپ شده را برایتان گذاشته ام تا در صورت تمایل مشاهده کنید. اگر هم مایلید متن کامل بازتاب دوم بنده را نیز بخوانید، به ادامه مطلب مراجعه فرمایید. ))
کاش می شد دوباره همان کفش های خودم شوی
وقتی تو را شب هنگام در حیاط می گذاشتم و تو اعتراضی نمی کردی
این روزها دمپایی هایمان هم به تو حسادت می ورزند
و می خواهند در کنار تو در میان کمد دیواری شیشه ای جا باز کنند
اما تو آسوده بخواب عزیزم که فردا باید به من بگویی کجا ببرم تو را به گردش
سلام. زیبا بود...
متشکرم.
راستی در وبلاگتان نوشته بودید:
((
در ادامه تصویر دو بازتاب چاپ شده را برایتان گذاشته ام تا در صورت تمایل مشاهده کنید. اگر هم مایلید متن کامل بازتاب دوم بنده را نیز بخوانید، به ادامه مطلب مراجعه فرمایید.
))
ولی چیزی در ادامه نبود!
سلام
آقا خیلی خوب بود دستت درد نکنه
ما داریم یه کار فرهنگی می کنیم و از شما عزیزان درخواست همکاری داریم لطفا ما رو لینک کنید ممنون میشم
به وبلاگ شما سر زدم. مطالب جالب و خواندنی بود.
ولی گمان نکنم وبلاگ داستانک که یک وبلاگ تخصصی گروهی است به جاهای دیگر لینک کند.
التماس دعا. موفق باشید.