داستانک

وبلاگ گروهی داستانک‌نویس‌های ایرانی

داستانک

وبلاگ گروهی داستانک‌نویس‌های ایرانی

شفاهی

دختر گفت: شفاهی دارم، حالا چیکار کنیم؟

پسرک کمی فکر کرد: خوب به چیزای خوب فکر می کنیم که حواست پرت بشه.

همون جا همون لحظه اونا عاشق شدن...


پ.ن: شفاهی: خودمانیِه جیش

نظرات 8 + ارسال نظر
gharibeh شنبه 14 دی‌ماه سال 1387 ساعت 03:45 http://gharibeh67.blogfa.com/

درود دوستان عزیز
خسته نباشید
واقعا کارتون حرف نداره
صادقانه میگم یکی از معدود وبلاگ هایی بود که تا تهش خوندمش همراه با کامنت هاش
واقعا لذت بردم از این کار گروهی شما
راستی یه چیزی
خیلی دوست دارم توی همچین وبلاگ هایی عضو باشم میخواستم ببینم امکانش هست در جمع شما باشم یا نه ؟!
خواهش میکنم جواب منو بدید و بهم هم سری بزنید با سپاس فراوان از شما
تا دوباره
شاد زیید
بدرود به همگی .

سلام دوست عزیز جواب شما رو آقای توکلی مدیر و نویسنده وبلاگ می دهد...
در کل هم از نظرتون در مورد وبلاگ ممنون.

==== این قسمت توسط مرتضی توکلی نوشته شد ====
ما هم خیلی دوست داریم شما عضو این وبلاگ باشید. دعوتنامه عضویت در وبلاگ به آدرس ایمیلی که در این نظر قرار داده اید ارسال شد. در صورتی که می‌خواهید از آدرس ایمیل دیگری استفاده کنید آن را در بخش نظرات برای ما قرار دهید. در صورتی که در حین ثبت نام به مشکلی برخوردید با ما تماس بگیرید.

هپلی شنبه 14 دی‌ماه سال 1387 ساعت 11:24 http://dastanak.net

ایولل

خوشمان امد

ظریف بود

ممنون...
کار کار دله

علی اشرفی شنبه 14 دی‌ماه سال 1387 ساعت 14:01 http://dokkan.blogsky.com


ظریف نبود، لوس بود.


ولی خداییش کلی خندیدم. البته بعد از خواندن پی‌نوشت

کلمه‌ی
مترداف است با جیش در ادبیات کودک
مترادف است با بول در ادبیات فقه
مترادف است با ادرار در ادبیات پزشکی
مترادف است با قاروره در ادبیات باستان و
مترادف است با شفاهی در ادبیات عاشقانه

و بالاخره مترادف است با شا...

در بی‌ادبیات خودمان.

سلام علی آقا...
لوس بود؟
بازم کار کاره دله :دی
از این دامنه کلمات هم کفمان برید...

موزماهی یکشنبه 15 دی‌ماه سال 1387 ساعت 00:05 http://mooz-mahi.blogfa.com

درود بر تو...
درود بر شما...

و درود خدا بر تو...

هپلی یکشنبه 15 دی‌ماه سال 1387 ساعت 14:28 http://dastanak.net

لوس نبود ٬ ظریف بود

دوستان یک چیز هم می تواند لوس باشد هم ظریف...
ولی من طرفداره هپلم...

بهروز عرب زاده یکشنبه 15 دی‌ماه سال 1387 ساعت 17:13 http://behroozarabzadeh.blogfa.com

با درود به شما

امیدوارم غیبت طولانى مرا ببخشید اما داستان
بسیار زیبا و به جا شروع شده و با اولین ضربه خواننده را در گنگى لذیزى به ادامه دعوت مى کند ادامه نیز در مسیر حرکت است اگر چه جمله ء پایانى را مى توان کمى سر پوشیده تر بیان کرد اما از پى نوشت که تمام لذت خوانش را گرفت متاسفم چرا مرا رها نمى کنى تا خود به نتایج دلخواه برسم این شفاهى مى توانست ده ها معنى دیگرى داشته باشد چرا محدود مى کنى چرا نویسنده به خود حق مى دهد در باز سازى و افکار خواننده دخالت کند نوشته اى چنین زیبا تنها به خاطر توضیح بى مورد نویسنده به نوشته اى کم سطح و بى معنى تبدیل شده است متاسفم براستى اگر ده ها نفر جمع مى شدند تا این نوشته را خراب بکنند به اندازه ء این پى نوشت نمى توانستند به هر جهت گستاخى مرا به بزرگوارى خود ببخشید سر بلند و سر افراز باشید

ازین که این همه نظر دادین واقعا ممنون... دوست دارم بقیه اگه نظری دارن در این باره بگن...

هپلی دوشنبه 16 دی‌ماه سال 1387 ساعت 15:40 http://dastanak.net

بنظر من نویسنده ٬ مختار تمام و کمال است که به چه نحوی ٬ خواننده را از گنگی در بیاورد


فرض کنیم کسی که از ادبیات سر رشته که هیچ ٬ ته رشته ای هم نداشته باشد عمراْ درک نمیکند این متن را

( وای چه سخته اینجوری حرف زدن )

مریم پنج‌شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 22:03

من با هپلی موافقم. اولش پی نوشت رو ندیدم و نفهمیدم چیه. ابهام داشتم. اما وقتی متوجه شدم که پایینش پی نوشت گذاشتید تازه سر در آوردم.
شاید نه باید پی نوشت بذارید نه اینقدر مبهم بنویسید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد