تک تیر انداز با تفنگ دوربین دار خود در فاصله نسبتا مناسب سه تفنگدار را
نشانه رفته بود. مدتی می گذشت که رفتارشان را تحت نظر گرفته بود. عجیب می
نمودند.
اولی: کاریزما و البته مهرش
دومی: غرورش
سومی: عشقش
منتظر اسم رمز بود تا شلیک کند، باید کار را تمام می کرد.
بنگ.. بنگ... بنگ...
سه تفنگدار بالای سرش بودند.
بی سیم غرق در خون مدام اسم رمز را تکرار می کرد:
تقاطع...تقاطع...تقاطع
سلام دوست عزیز
سایت بسیار قشنگ،جذاب وپرمحتوایی دارید.ما نیز فرومی
علمی ، تخصصی و عمومی، با نام انجمن پارسیان را برای تمام ایرانیان عزیز راه اندازی کردیم.
خوشحال می شویم به جمع دوستانه ما بپیوندید .
می توانید از مدیر کل سایت، مدیریت انجمنی را درخواست کنید.
مایه مباهات است دوستان و مدیران لایقی مانند شما در جمع ما باشند.
منتظر حضور سبز شما هستم. موفق باشید.
http://parsianforum.com
والله من متوجه داستان نشدم. بنابراین نظری ندارم.
ولی اگر هپلی اظهارنظری کرد من از همین الآن اعلام میکنم که با نظرش مخالفم.
حالا که اینطور شد این داستان رو کلان نفهمیدم
به درد هم نمیخوره
----------------------------
معکوس کن تا نظر علی رو بدونی چیه
----------------------------
ولی خودمونیم ٬ منم نفهمیدم
من نفهمیییدم:(