حوصله درس گوش دادن را نداشتم، سرم را روی نیمکت گذاشتم و به گذشته نه چندان دور برگشتم:
زمانی
که تازه وارد دانشگاه شده بودم ساختمان کلنگ خورده در حال تعمیر دفتر امور
دانشجویی آن چنان توی ذوقم زد که شاید دیگر ساخت سلف جدید، مسجد، تربیت
بدنی، تمام آشغال های جلوی خوابگاه و ... در طول این دو سه سال دیگر برایم
اهمیتی نداشت.
استاد: آهای خوابیدی ؟!
به خودم آمدم و سرم را بالا آوردم که دیدم جزوه ام قرمزِ قرمز شده است و از موهای پس کله نفر جلویی خون می چکد.
مغزم پخش شده بود روی نیمکت.
تیزی سر کلنگ کارگری که کلاس پشت سری را تعمیر می کرد از دیوار رد شده و کله ام را متلاشی کرده بود.
سلام
خیلی عالی و قشنگ بود
به منم حتما سر بزنین
منتظرتون هستم
البته نظرم بدین
سر زدم زیاد قشنگ نبود...
با سلام.
وبلاگتون رو دیدیم. خوب و مناسب بود.
از سایت ما هم یازدید کنید.
با سپاس
خوب بود
در حالی که زاید است چون اگر حذف شود هیچ لطمه ای به معنا نمی رسد .
اصلا حوصله درس گوش داشتن را نداشتم .سرم را روی نیمکت گذاشتم .
بهتر شد و قشنگ تر .نه ؟
ساما جان موافقم... تصحیح شد.
سلام
آخرش غافلگیر کنندس
موفق باشی
آخر کامنت تو هم غافلگیر کنندس...
ممنون.
به به!
آفرین. خیلی مدرن بود. خوشمان آمد. البته اسمش مناسب نبود.
در ضمن با نظر هپلی هم مخالفم.
سلام علی آقا
سعی کردم پست مدرن باشه...
اسمشم عوض کردم...
منم با مخالفت شما موالخم؟؟؟
هااااا ؟
نه خسته!
زاویه ی دید مناسبی داشت
من هم با ساما موافقم. زوائد زیاد دارد. میشود کوتاهتر باشد که هم به جذابیت و اثرگذاریاش هم افزوده شود
شاد زی!
چه مهوع
یه کم نامفهوم بود
خودش مرد پس چرا میگه جلویی
اگه کلنگ به سر جلویی باید جلویی رو به دیوار نشسته باشه
مگه میشه؟