داستانک

وبلاگ گروهی داستانک‌نویس‌های ایرانی

داستانک

وبلاگ گروهی داستانک‌نویس‌های ایرانی

کیف

غروب که بر می گشت خانه، از اتوبوس که پیاده شد، کیف قهوه ای رنگ جیبی کهنه ای را یافت که کنار جدول خیابان افتاده بود. کسی آن دور و بر نبود. ده چک پنجاهی، آینهٔ جیبی رنگ و رو رفته‌ای، کارت شناسایی، کارت عضویت کتابخانه، چند عکس سه در چهار مربوط به زمان های مختلف، همراه بو ی عطر ارزان قیمت زنانه‌ای، همهٔ آن چیزی بود که در کیف قرار داشت. یافتن مالک کیف کار مشکلی نبود، مسئله این بود آیا باید او را می یافت.
...
به دو سه جا زنگ زد؛ فهمید طرف در مرخصی است. نشانی خانه اش را به دست آورد، که چندان دور نبود. خانه را که یافت، زنگ  را زد و گفت با فلانی کار دارد. پس از مدتی دختر جوانی روی صندلی چرخ دار در را باز کرد. خودش بود. گفت: فکر کنم این مال شماست.
...
غروب که بر می گشت خانه، فکر کرد چه غروب زیبایی دارد امروز.


نظرات 8 + ارسال نظر
لی پنج‌شنبه 29 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 12:15 http://www.leee.blogsky.com/

سلام
داستان خوبیست ولی به نظرم بعضی واژه ها یا عبارات لطمه زده مثل :
موفقیت کامل، شاید هم تاثیر دست سید بود.
دیگر داستان تمام شده و همه چیز برای ما روشن است... بگذار تا تاثیر دست سید را خود خواننده حس کندیا واژه موفقیت کامل تاکید بی جایی بود....
به هر حال ممنون از داستانتون
حس خوبی داشت...

متشکر و موافقم با شما.

... پنج‌شنبه 29 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 14:04

از نظر فضا سازی قوی هستین ولی داستانتون موضوع جالبی نداشت.موفق باشید.

متشکر از وقتی که گذاشتید و نظرتان.

[ بدون نام ] سه‌شنبه 4 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 01:15

سلام سال نو مبارک
امیدوارم توی کارتون موفق باشید
می خواستم بپرسم میشه داستانک های بقیه (مثل خودم ) رو بخونید و بذارینش توی سایت؟

همکاری شما و دیگر دوستان را همواره پذیراییم. نشانی پست الکترونیک شما برای ارسال دعوتنامه ضروری است .

هپلی سه‌شنبه 4 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 22:00

با عرض شرمندگی

بعلت طولانی بودن حتی نخواندم

داستانک خیلی خیلی خیلییییییییی خیلی کوتاه تر می باشد

شاید باید آن را حذف کنم؟

لی یکشنبه 9 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 14:14 http://www.leee.blogsky.com/

این داستان به نظر من می توانست پرداخت بیشتری داشته باشد که نشده و اگر بیشتر می شد از قالب یک داستانک خارج و بیشتر به داستان کوتاه شبیه می شد. اگر الزامی نیست که حتما یک داستان خیلی کوتاه باشد پس بیشتر پرداختش کنید . پتانسیلش را دارد...

دوست گرامی
با سپاس از اظهار نظرتان و آرزوی موفقیت بیشتر در وبلاگ زیبایتان «خمیازه های دم غروب»

ساعت پنچ عصر دوشنبه 10 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 01:08 http://www.bilas.blogfa.com

با سلام.
خیلی خوب توصیف کرده بودید. ارزش خواندن را داشت

ساعت پنچ عصر عزیز
با تشکر از شما و نوشته های زیبایتان در « ساعت پنچ عصر»

مرجان دورودی دوشنبه 10 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 10:06 http://www.abadanketab.blogfa.com

سلام سال نو مبارک داستانک زیبایت را خواندم
موفق باشی
در ضمن بی اجازه هم لینکت کردم.

عید شما مبارک
موفق باشید

علی اشرفی شنبه 15 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 16:24 http://dokkan.blogsky.com


می‌تواند خیلی کوتاه‌تر باشد بدون اینکه به داستان لطمه‌ای بخورد:

((بر که می گشت خانه، کیف کهنه ای را یافت. آینهٔ جیبی رنگ و رو رفته، کارت شناسایی، چند عکس سه در چهار، پول و بوی عطر ارزان‌قیمت زنانه.
زنگ را زد دختر جوانی روی صندلی چرخ دار در را باز کرد. گفت: فکر کنم این مال شماست.
بر که می‌گشت خانه، فکر کرد چه غروب زیبایی دارد، امروز.


فکر کنم از نصف هم کمتر شد. اینطوری خیلی هم تاثیرگذارتر است. ضمنن از اینکه نظرات را بادقت و حسن توجه می‌خوانید سپاسگزارم.

موفق باشید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد