غروب که بر می گشت خانه، از اتوبوس که پیاده شد، کیف قهوه ای رنگ جیبی کهنه ای را
یافت که کنار جدول خیابان افتاده بود. کسی آن دور و بر نبود. ده چک پنجاهی، آینهٔ
جیبی رنگ و رو رفتهای، کارت شناسایی، کارت عضویت کتابخانه، چند عکس سه در چهار
مربوط به زمان های مختلف، همراه بو ی عطر ارزان قیمت زنانهای، همهٔ آن چیزی بود که
در کیف قرار داشت. یافتن مالک کیف کار مشکلی نبود، مسئله این بود آیا باید او را می
یافت. ... به دو سه جا زنگ زد؛ فهمید طرف در مرخصی است. نشانی خانه اش را
به دست آورد، که چندان دور نبود. خانه را که یافت، زنگ را زد و گفت با فلانی کار
دارد. پس از مدتی دختر جوانی روی صندلی چرخ دار در را باز کرد. خودش بود. گفت: فکر
کنم این مال شماست. ... غروب که بر می گشت خانه، فکر کرد چه غروب زیبایی
دارد امروز.
سلام داستان خوبیست ولی به نظرم بعضی واژه ها یا عبارات لطمه زده مثل : موفقیت کامل، شاید هم تاثیر دست سید بود. دیگر داستان تمام شده و همه چیز برای ما روشن است... بگذار تا تاثیر دست سید را خود خواننده حس کندیا واژه موفقیت کامل تاکید بی جایی بود.... به هر حال ممنون از داستانتون حس خوبی داشت...
این داستان به نظر من می توانست پرداخت بیشتری داشته باشد که نشده و اگر بیشتر می شد از قالب یک داستانک خارج و بیشتر به داستان کوتاه شبیه می شد. اگر الزامی نیست که حتما یک داستان خیلی کوتاه باشد پس بیشتر پرداختش کنید . پتانسیلش را دارد...
دوست گرامی با سپاس از اظهار نظرتان و آرزوی موفقیت بیشتر در وبلاگ زیبایتان «خمیازه های دم غروب»
میتواند خیلی کوتاهتر باشد بدون اینکه به داستان لطمهای بخورد:
((بر که می گشت خانه، کیف کهنه ای را یافت. آینهٔ جیبی رنگ و رو رفته، کارت شناسایی، چند عکس سه در چهار، پول و بوی عطر ارزانقیمت زنانه. زنگ را زد دختر جوانی روی صندلی چرخ دار در را باز کرد. گفت: فکر کنم این مال شماست. بر که میگشت خانه، فکر کرد چه غروب زیبایی دارد، امروز.
فکر کنم از نصف هم کمتر شد. اینطوری خیلی هم تاثیرگذارتر است. ضمنن از اینکه نظرات را بادقت و حسن توجه میخوانید سپاسگزارم.
موفق باشید.
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
سلام
داستان خوبیست ولی به نظرم بعضی واژه ها یا عبارات لطمه زده مثل :
موفقیت کامل، شاید هم تاثیر دست سید بود.
دیگر داستان تمام شده و همه چیز برای ما روشن است... بگذار تا تاثیر دست سید را خود خواننده حس کندیا واژه موفقیت کامل تاکید بی جایی بود....
به هر حال ممنون از داستانتون
حس خوبی داشت...
متشکر و موافقم با شما.
از نظر فضا سازی قوی هستین ولی داستانتون موضوع جالبی نداشت.موفق باشید.
متشکر از وقتی که گذاشتید و نظرتان.
سلام سال نو مبارک
امیدوارم توی کارتون موفق باشید
می خواستم بپرسم میشه داستانک های بقیه (مثل خودم ) رو بخونید و بذارینش توی سایت؟
همکاری شما و دیگر دوستان را همواره پذیراییم. نشانی پست الکترونیک شما برای ارسال دعوتنامه ضروری است .
با عرض شرمندگی
بعلت طولانی بودن حتی نخواندم
داستانک خیلی خیلی خیلییییییییی خیلی کوتاه تر می باشد
شاید باید آن را حذف کنم؟
این داستان به نظر من می توانست پرداخت بیشتری داشته باشد که نشده و اگر بیشتر می شد از قالب یک داستانک خارج و بیشتر به داستان کوتاه شبیه می شد. اگر الزامی نیست که حتما یک داستان خیلی کوتاه باشد پس بیشتر پرداختش کنید . پتانسیلش را دارد...
دوست گرامی
با سپاس از اظهار نظرتان و آرزوی موفقیت بیشتر در وبلاگ زیبایتان «خمیازه های دم غروب»
با سلام.
خیلی خوب توصیف کرده بودید. ارزش خواندن را داشت
ساعت پنچ عصر عزیز
با تشکر از شما و نوشته های زیبایتان در « ساعت پنچ عصر»
سلام سال نو مبارک داستانک زیبایت را خواندم
موفق باشی
در ضمن بی اجازه هم لینکت کردم.
عید شما مبارک
موفق باشید
میتواند خیلی کوتاهتر باشد بدون اینکه به داستان لطمهای بخورد:
((بر که می گشت خانه، کیف کهنه ای را یافت. آینهٔ جیبی رنگ و رو رفته، کارت شناسایی، چند عکس سه در چهار، پول و بوی عطر ارزانقیمت زنانه.
زنگ را زد دختر جوانی روی صندلی چرخ دار در را باز کرد. گفت: فکر کنم این مال شماست.
بر که میگشت خانه، فکر کرد چه غروب زیبایی دارد، امروز.
فکر کنم از نصف هم کمتر شد. اینطوری خیلی هم تاثیرگذارتر است. ضمنن از اینکه نظرات را بادقت و حسن توجه میخوانید سپاسگزارم.
موفق باشید.