داستانک

وبلاگ گروهی داستانک‌نویس‌های ایرانی

داستانک

وبلاگ گروهی داستانک‌نویس‌های ایرانی

انگشتر الماس

در یک مهمانی حضور دارد.در نظرش مراسم باشکوهی است.به لباس های مهمانان نگاه می کند؛بسیار زیبا شده اند.خطاب به دوستش سیمین:«چه انگشتر زیبایی داری».
سیمین:«الماس اصل است».
انگشتر سیمین را در دستان خود امتحان می کند.انگشتر الماس در دستان سفید و جوان دخترک، زیبایی او  را دو چندان کرده است.آرزو می کند روزی لنگه ی آن را بخرد.
سالها می گذرد.با اضافه کار در یک سازمان، پس اندازی کسب نموده است.در مغازه جواهر فروشی با اینکه انگشتری الماس – به مانند آنچه در خاطرش بود- براحتی در انگشتان کج و معوجش نمی رود،و لی آن را می خرد.اکنون در میهمانی ها،کسی از انگشترش نمی پرسد.   
نظرات 11 + ارسال نظر
[ بدون نام ] سه‌شنبه 5 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 11:36

واسه داستانک بودن طولانیه
حاشیه زیادی هم داره

=============

در یک مهمانی باشکوه که با لباس های مهمانان زیبائیش دوچندان شده بود ٬ مجذوب انگشتر الماس دوستش شده یود .
در دلش آرزو داشت روزی لنگه ی آن را بخرد.
اکنون سالها گذشته و با جمع کردن پس انداز ها توانست به آرزوش برسد
ولی دیگر در مهمانی ها کسی از انگشترش نمی پرسد .

=======================

البته هرچقدر سعی کردم هدف داستان رو پیدا کنم به نتیجه ای نرسیدم ٬ یه جورایی بنظر من یه جوریه یه خورده ماضی نقلی به همراه دانای کل با نگارش ادبی یه جوریه

البته نمیشه ایراد گرفت چون بالاخره یه جور سبکی هستش برای خودش ٬ منم داستانک هام بعضی موارد ماضی نقلی داره

هپلی سه‌شنبه 5 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 11:36 http://happali.blogsky.com

واسه داستانک بودن طولانیه
حاشیه زیادی هم داره

=============

در یک مهمانی باشکوه که با لباس های مهمانان زیبائیش دوچندان شده بود ٬ مجذوب انگشتر الماس دوستش شده یود .
در دلش آرزو داشت روزی لنگه ی آن را بخرد.
اکنون سالها گذشته و با جمع کردن پس انداز ها توانست به آرزوش برسد
ولی دیگر در مهمانی ها کسی از انگشترش نمی پرسد .

=======================

البته هرچقدر سعی کردم هدف داستان رو پیدا کنم به نتیجه ای نرسیدم ٬ یه جورایی بنظر من یه جوریه یه خورده ماضی نقلی به همراه دانای کل با نگارش ادبی یه جوریه

البته نمیشه ایراد گرفت چون بالاخره یه جور سبکی هستش برای خودش ٬ منم داستانک هام بعضی موارد ماضی نقلی داره

سلام هپلی

ممنون از اظهار نظر شما.طرح داستان به نظرم اینگونه بود:

دخترکی در یک میهمانی داشته های دیگران را می بیند و هدفی(بدست آوردن انگشتر الماس) برای خود تعیین می کند.سالها برای رسیدن به هدف تلاش می کند.وقتی به آن میرسد که دیگر دیر شده و بدردش نمی خورد،چون پیر شده است و انگشتر زیبا به انگشتان کج و معوج پیران نمی آید.

***
در واقع هدف داستانک بیان این حقیقت است که هر چیزی به درد سنی می خورد.

مرتضی توکلی سه‌شنبه 5 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 13:34 http://dastanak.blogsky.com

به داستانک خوش‌امدید. امیدوارم که با هم همکاری صمیمانه و سازنده‌ای داشته باشیم.
منتظر داستانک‌های زیبای شما هستیم.

مهدی رضایی سه‌شنبه 5 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 15:30 http://stop4story.blogfa.com

انجمن داستانی چوک فضایی متفاوت برای داستان نویسان ایرانی.[گل][گل]

علی اشرفی چهارشنبه 6 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 14:16 http://dokkan.blogsky.com

البته من گمان کردم که پیام داستان اینه که:

ما انسان‌ها، گاهی، زیبایی حقیقی انگشتان را با سخت‌کوشی و زحمت زیادُ پیش پای زیبایی مجازی انگشتر قربانی می‌کنیم.

و دیگر اینکه:

هیچ انگشتری، زیبایی دست‌های زحمت‌کشیده و فرسوده را بیشتر نمی‌کند.

التماسدعا.

سلام آقای اشرفی

پیام هایی که شما گفته اید زیبا هستند.بنظرم هر دو در پیامی که گفته ام مستتر هستند.

سوالم این است که آیا می توان داستانکی گفت که خوانندگان، پیام های متفاوتی از آن استنباط کنند. شما دوست گرامی اگر اطلاعاتی در این زمینه دارید لطفا راهنمائیم کنید.

علی اشرفی چهارشنبه 6 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 20:45 http://dokkan.blogsky.com

داستانکی نوشته ام که در آدرس زیر موجود است:

http://chahkan.blogsky.com/1387/04/09/post-10/

اسم این داستان «اخلاص» است. بعد از نوشتن آن، بازخوردهای متفاوتی را شاهد بودم.
هرکسی اخلاص را در یکی از شخصیت یافته بود و این برای خود من خیلی جالب بود.

اتفاقن فکر می کنم اگر داستانک پرمحتوا و موجز باشد، در اکثر مواقع این اتفاق می افتد که برداشت های متفاوتی از آن صورت گیرد.

فقط من گمان می کنم که این پیچیدگی باید از خود داستان (داستانک) منشعب شود، نه اینکه خواننده ی بیچاره، ((سعی کند)) تا پیام داستان را دریابد.

التماسدعا.

سهیل میرزایی پنج‌شنبه 7 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 00:37 http://soheilmirzaee.blogfa.com

سلام
مرتضی توکلی عزیز
آدرس ایمیل ام رو خواسته بودی
امیدوارم به عنوان عضو جدید منو بپذیرید.
soheil.mirzaee@gmail.com
منتظرم.
یا حق

=== این پیام را مرتضی توکلی پاسخ داد===
سلام
برایتان دعوتنامه ارسال شد. در صورتی که مشکلی پیش‌امد با ما تماس بگیرید.

شیما جمعه 8 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 12:33 http://www.zendegieman85.blogfa.com

سلام
داستان اصراری به زیاد کردن چاشنی تلخ ماجرا ندارد و این خیلی خوب است.
اما کنار آمدن با زمان افعال کمی مشکل است. بازه ی زمانی ماجرا دوران جوانی تا (حداقل) میانسالی را شامل می شود اما زمان حال ساده ی روایت هیچ تغییری نمی کند و این کمی توی ذوق می زند.

سلام
سپاسگزار شما.پس از گذشت سالها،زمان حال تشریح شده است.

مهدی رضایی یکشنبه 10 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 12:42 http://stop4story.blogfa.com

انجمن داستانی چوک فضایی متفاوت برای نقد ها و نظرات ارزشمند شما.[گل][گل]

هپلی پنج‌شنبه 14 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 12:17 http://happali.blogsky.com

سلام دوست عزیز
یه سوال

بنظرت جای نظرات توی همون لینک نظرات کافی نیست ؟

اگه کسی بخواد که نظرات دیگران رو در مورد داستانک شما بدونه کافیه فقط یه کلیلک کنه ٬ دیگه احتیاج نیست توی خود وبلاگ بخونه !!!!!!!

بنظر من اصلاح کنی بهتره

چشم.

فروزان پنج‌شنبه 15 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 10:41

داستانک آبی عزیز!
هم داستانت رو خوندم هم نظراتت رو راجع به داستاهای دیگه. باید بگم هم داستانت خیلی خوب بود هم نظراتت ِفقط یه کم شکسته نفسی میکنی. میدو نی انگار انتظار داری ازت انتقاد کنن. خیلی خوبی خودت رو دست کم نگیر.
فقط یه پیشنهاد: لازم نبود برای اینکه فضای داستانت رو مشخص کنی با این جمله(در یک مهمانی حضور دارد) شروع میکردی.

سپاسگزارم.
چشم،سعی می کنم بهتر شوم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد