پیرمرد باغبان زیر درختی نشسته است و مشغول استراحت. با تکیه بر درخت، دستانش را به بیلی که در دست دارد سپرده است و میل به کارکردن ندارد.
رهگذری گفت:«مش حسن پاشو کارکن،بی حوصلگی را بگذار کنار!».به آرامی و جدی جواب داد:«جان خیلی خوش نشین است،اگر زیاد بهش فشار بیاوری در می آید …».
در می آید...
یعنی چی؟؟؟
یعنی «می میرد».( جان از بدن در آید ... ).