داستانک

وبلاگ گروهی داستانک‌نویس‌های ایرانی

داستانک

وبلاگ گروهی داستانک‌نویس‌های ایرانی

خیابان




مرد زنش را گم کرده بود و حالا در خیابان به دنبالش می گشت . قدم هایش را تندکرد.لحظه ای ایستاد و دستش را بر شانه ی زنی گذاشت .جا خورده بود مرد. زن هم.

- نمی دانستم زیباییت تا به این حد است.

چیزی نگفت زن . بازوهای همدیگر را گرفتند و در شلوغی خیابان فرو رفتند.لحظه ای بعد مردی به دنبال زنش در جمعیت گم شد.



نظرات 5 + ارسال نظر
پرستو پنج‌شنبه 18 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 20:14

سلام.
برا اینکه توداستانک بنویسم باید چکارکنم؟
بعدشم اینهمه اعضا دارید ؟
یا الکی فقط چندنفرید ؟

==== این نظر توسط مدیر وبلاگ پاسخ داده شد ====
لطفا ایمیلتان را در بخش نظرات قرار بدهید تا برایتان دعوتنامه ارسال شود.

همه افراد ذکر شده عضو وبلاگ هستند و در اینجا داستانک نوشته‌اند. فقط بعضی ها مدتی است فعالیت نمی‌کنند.

لی شنبه 20 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 12:23 http://www.leee.blogsky.com/

سلام
داستان خوبی بود. و پایان خوبی داشت.

مرتضی توکلی شنبه 20 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 13:35 http://dastanak.blogsky.com

سلام آقای حبیبی. به وبلاگ داستانک خوش‌ آمدید.
درباره «خیابان»: شروع خوبی بود. مدت‌ها بود کس از این داستانک‌ها اینجا نمی‌نوشت.
عمدا فاعل را بعد از فعل می‌آورید؟

ههمون یکشنبه 21 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 17:58

سلام برا خودم که نبود.برا این دوستم میخواستم.منکه بلد نیستم
ممنون از راهنماییتون

یاس شنبه 17 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 00:50

سلامُ داستانتون خیلی باکلاس بود ولی ما که هیچی نفهمیدیم!!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد