داستانهایش به بدبینی و پایان غم انگیز زبانزد بودند. امّا هر وقت از او ایراد می گرفتند، با لبخندکی می گفت: «آدمیزاد از همون دم تولّد نافشو به گریه بسته ن. ولی خب، خدا رو چه دیدین! گاس زد و مام یه روزی داستانی نوشتیم که آخرش به خوبی و خوشی تموم شه؛ به قول فرنگیا با happy ending.» روز آخری که در زیرزمین خانهاش پیدایش کردند، بدن عریانش توی هوا تاب می خورد. از لا به لای چشمهای کلاپیسه و زبان بیرون افتاده اش، هنوز هم می توانستی ته مانده ی لبخندی را بیرون بکشی.
این را هم به گودر اضافه کردم
مصطفی " گاس " چیه؟
سلام مهیار جان،
ممنونم. عرض شود که یک دوست عزیز دیگه هم همین سؤالو کرد. «گاس» جزو عامیانه ترین الفاظ فارسی به لهجه ی تهرانه که از خلال ترجمه های فارسی شاملو (خدا رحمتش کنه) یادش گرفتم. به معنی «شاید». گرچه حافظه م واسه لغت شکر خدا بد کار نمی کنه، می شه لطف کنی تو فرهنگ فارسی عامیانه ی ابوالحسن نجفی یه نگاهی کنی (اگه دارینش تو کتابخونه) که منم با یقین کامل به کارش ببرم؟ به قول فرنگی ها double-check کنیم؛ کار از محکم کاری عیب نمی کنه. ممنون.