-
ماندن یا نماندن ؟
یکشنبه 4 آذرماه سال 1386 10:18
-------------------------------------------------------------------------------------------- روزهای بودنش همه با او بیگانه بودند ، کسی نه شاخه گلی میاورد ، نه برایش می خندیدند و نه می گریستند . وقتی رفت ، همه أمدند برایش دسته گل آوردند سیاه پوشیدند و از رفتنش گریستند . شاید تنها جرمش نفس کشیدن بود ....
-
سوختن
یکشنبه 27 آبانماه سال 1386 23:23
سال ، مدت زیادی است ، یاد آن روزهای اول می افتم . با چه اشتیاقی سر از خاک بیرون درآوردم ، چقدر روز شماری کردم تا بزرگ شوم ، چه آرزوهایی که نداشتم ، زندگیم لبریز از شور و امید بود . وقتی بزرگ و بارور شدم ، در محله شده بودم وعده گاه عشاق ، ماوای مسافرها ، بچه های محله یواشکی میوه هایم را می چیدند و این چه غارت دلپذیری...
-
ترمز
جمعه 25 آبانماه سال 1386 16:07
مرد پایش را روی ترمز گذاشت . اتومبیل با صدای ناهنجاری ایستاد . سرش را از پنجره بیرون آورد و دهانش را باز کرد ............ صدای عصای سفید روی آسفالت سرد خیابان صدایش را برید . ---------------------------------------------------------- http://happali.blogsky.com
-
شادی
پنجشنبه 24 آبانماه سال 1386 23:17
آنقدر کلافه بود که تصمیم گرفت بزند بیرون. حتا حوصله نداشت بدبیاریهای امروزش را باز مرور کند، در چنین مواقعی شقیقههایش درد می گرفت و چشمهایش سیاهی میرفت. با بیحوصلگی گوشیاش را درآورد تا رضا را هم خبر کند که رادیویش روشن شد، و ناگهان باران موسیقی توی گوشش ریخت و تمام فضای سرش شلوغ شد. ریتم شاد آهنگ، پاهایش را قفل...
-
ماندن
چهارشنبه 23 آبانماه سال 1386 10:23
گفت : سلام ! گفتم : سلام ! معصومانه گفت : می مانی ؟ گفتم : تو چطور ؟ محکم گفت : همیشه می مانم ! گفتم : می مانم . روزها گذشت . روزی عزم رفتن کرد . گفتم : تو که گفته بودی می مانی ؟! گفت : نمی توانم ! قول ماندن به دیگری داده ام .... باید بروم ! ---------------------------------------------------------------- پی نوشت : با...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 11 آبانماه سال 1386 19:20
در گذشته هر وقت به هم می رسیدیم از ذخیره کار خیرمان می پرسیدیم و امروز از ذخیره کارت سوختمان! محسن شاهرضایی
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 11 آبانماه سال 1386 19:15